۱۳۸۷ اردیبهشت ۲۱, شنبه

روزي كه مثل ديروز نيست

هواي خيلي خوبيه. ساعت يك و سي و هشت دقيقه‌ي بعد از نيمه‌شبه. پنجره بازه و نسيم خنك و ملسِ بعد از نيمه شب اول اسفند مياد تو سالن. با يه تي‌شرت آستين كوتاه نشستم رو صندلي و دارم منظره‌ي بيرونو تماشا مي‌كنم. ماشينايي كه به آرومي از تو بلوار جلوي پنجره‌م رد مي‌شن و گاهي صداي خنده و گاهي صداي بوم بوم بلندگوهاشون شنيده مي‌شن. بعضياشون از مهموني برمي‌گردن و بعضياشونم معلومه از يه گشت و گذار شبونه. تصوير روزاي گذشته از جلوي چشمم رد ميشه و با اينكه روزاي آسوني نبودن، خيلي آروم و نرم نگاهشون مي‌كنم. به چيزايي كه تو اين روزا يادگرفتم فكر مي‌كنم. به اميد و به صبر. به نگاه كردن بدون قضاوت. و به نفس‌ كشيدناي عميق و پر از حس و پر از ...

گذر كردن، و گذر كردن و گذر كردن و باور رو از دست ندادن. باور به همه‌ي خوبيا و همه‌ي زندگي. به اينكه هميشه روز بهتري در راهه. روزي كه مثل ديروز نيست. روزي كه از امروز قشنگتره.

ولي امشب، شب مرموزيه. انگار مي‌خواد يه چيزي عوض بشه. يه تغيير. يه حركتي كه مي‌خواد شكل خيلي چيزا رو عوض كنه. هيچ تصوري از اينكه همه چيز چه شكلي مي‌خواد بشه ندارم. فقط مي‌دونم داره يه چيزي يه جايي عوض ميشه. مثل حالتي كه آدم توي دريا داره وقتي موجاي بلند دارن نزديك ميشن. زير پات خالي ميشه و مي‌دوني كه اگرم بخواي نمي‌توني سرجات وايسي و بالاخره موج بلندت مي‌كنه و جايي مي‌ذاردت زمين كه خيلي نمي‌توني پيش‌بينيش كني يا شايدم اصلاً بكشدت و ببردت وسط آب. ولي اونچيزي كه از همه چيز جذابتره همون حالتيه كه رو موج سوار شدي و داري ول و سبك جابجا ميشي. دارم حسش مي‌كنم، با اينكه مطمئن نيستم چه موجي مي‌خواد سوارم كنه، كاملاً آماده‌م كه خودمو روش ول كنم. آزادِ آزاد.

ساعت دو و پنج دقيقه شد و شايد خيلي حرفا مونده باشه براي گفتن ولي ديگه بسه. شايد بقيه‌ش باشه براي يه وقت ديگه، شايد بعد از پايين اومدن موج. شايدم نه ...

شب خوش

.

.

Original Post: Wednesday February 20, 2008 - 02:14am IRST

.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر