۱۳۹۵ آبان ۲, یکشنبه

آنچه نمي‌شود گفت، آنچه نمي‌شود شنيد

فرض بگیر كه زمانی هم اینطور بوده؛ یعنی آدمها را لای جرز می‌گذاشته‌اند؛ بی‌رحمی بوده یا هرچه. ولی در عوض قصه‌ای درست می‌شده كه سالها بعد توی جاده‌ی قزوین - زنجان وقتی مادرت برایت تعریف می‌كرده كه این قصر فلانی همانی است كه ملاتش از سفیده‌ی تخم‌مرغ رعیتهایی بوده كه اربابشان آدمهای متمرد را لای جرزش می‌گذاشته بسكه بی‌رحم بوده، و تو تمام لحظاتی را كه سر تپه‌های سرسبز و بادخیز ته یك جاده‌ی فرعی منشعب از جاده‌ی ابهر-زنجان، توی یك عمارت بغایت مدرن و رویایی با دیوارهای سنگ سفید و پنجره‌های بزرگ رو به دره‌ی مه گرفته با باد و هوای بی‌نظیر باید لذتش را ببری، همه‌اش در فكر آن آدمهای لای جرز و دیوارِی كه مخلوط شده‌اند با سفیده‌ی تخم‌مرغ‌ها. و این قاطی اسم شامی‌شاپ، یكجوری تا ابد در ذهنت می‌ماند، كه از آن به بعد عمق هر نوستالژی زندگی‌ات را با آن می‌سنجی. این حس كور و دور را می‌گویم؛ این هیاهوی بی‌برگشت رنج‌آلود را. رهایش كن، تو هرگز نخواهی دانست، پس سوال هم نكن! تنها بخوان و بی‌هیچ هم‌دردی بدان كه بعضی چیزها فقط مال خود آدم است، فقط مال خودِ خود آدم. مثل خاطره‌ی آدمهای رنج‌برده‌ی لای جرزی كه هرگز ندیدیشان، روی یك تپه بادخیز مرتفع حوالی جاده‌ی زنجان در یك عمارت سوپرمدرن سفید با آسمان آبی مشرف به یك دره‌ی مه‌گرفته و همراه با بوی شامی‌های شامی‌شاپی كه در سی و چند سال پیش خورده‌ای. تنها بخوان و فراموشش كن، بی هیچ همدردی.
همین

۱۳۹۵ مهر ۲۳, جمعه

در باب همزیستی حق و باطل

آیا باطل‌تر از «کیمیاگری» سراغ دارید؟ که از ابندای تاریخ علم تا همین چند قرن پیش، مشغولیت عوام و خواص بسیار بوده‌ و قصد آن این که فرضاً فلزی چون مس را مبدل کند به طلا! (و البته این بطالت اکنون محرز ‌است، چون به ساختار عناصر و نحوهٔ ترکیب ایشان آشناییم). و در همان حال، آیا عاملی موثرتر از اشتغال افراد به این امر در طی قرون، در رسیدن به بزرگترین پیشرفتهای بشری از شیمی گرفته تا مشتقات و مابعد آن، می‌شناسید؟
حال فرض کنید کسی یا کسانی که به واسطهٔ نوعی از آگاهی یا صرفاً برحسب شهود یا حتی موضع‌گیری عقیدتی یا کتره‌ای، طی آن دوران، بر بطالت این پیشه اصرار داشته و عاملین به آن را تکفیر و تنبیه می‌کردند (که داشته و می‌کردند) و با موفقیت مانع از تجربهٔ اشخاص در کیمیاگری می‌شدند. آیا ایشان علیرغم حقانیتشان در عقیده به باطل بودن ذاتی این تفکر و پیشه، برای بشر و دانش بشری سودمندتر بودند یا همانان که به این حرفهٔ باطل اشتغال داشتند؟

همین را بسط دهید به هرآن عقیده یا روشی که باطل می‌دانید و قصد ریشه‌کن کردن آن را دارید: آيا حقانیت احتمالی ما در عقیده‌ای، که به واسطهٔ آن عقیده یا روش دیگر را باطل می‌شماریم، حقانیتی برای برچیدن آن عقیده یا روش نیز را موجب می‌شود‌؟ آیا تکثر و پذیرش دیگری (ولو کسی که بر طریق خطاست)، بسیار سودمندتر از حاکمیت هر نوع «حق و حقیقت مطلق» (به فرض وجود) نیست؟
به عبارت ساده‌تر: آیا اصولاً به فرض تمیز دقیق حق و باطل، باید بر پیروزی «حق» بر «باطل» اصرار داشت؟
پ.ن. ۱
بطالت با «جهالت» یکی نیست. جهل اصرار بر ندانستن است، ولی باطل طریقتی در دانستن‌ که خطاست. جهالت جایی در تکثر ندارد، چون عاری از هر نوع گرایش به «دانستن» است. بطالت ولی، حتی می‌تواند اکثریت جمع متکثر را شامل شود.
پ.ن. ۲
بدیهی است که منظور از تکثر، مجاز دانستن ‌تفکری که به موجب آن ویرانی محیط و قتل و نابودی انسان تبلیغ می‌شود نیست (چه این خود معمولاً از نتایج عدم باور به تکثر و اصرار در حقانیت مطلق بودن آن عقیده است)
از رشته تقریرات حین مشاهدات سلسله جنگهای روزمرهٔ حق و باطل
..