۱۳۸۷ آذر ۱۰, یکشنبه

بيا نيا بيا نيا، هوپ!! .... دژاوو

خب اگه بياد كي فك ميكنه چي ميشه؟
مثلاً ممكنه هنوز يه عده منتظر باشن كه با اومدنش يه اتفاق خيلي بزرگي بيفته؟ آره فكر مي‌كنم يه عده هستن كه اينجوري فكر مي‌كنن. ممكنه بعضيا بخوان از اين طريق (بوجود اومدن و جون گرفتن دوباره‌ي جَو اصلاحات) هيجانات خودشونو تخليه كنن و يه بزن بكوب پرشور را بندازن؟ اينم ممكنه. ممكنه يه عده بخوان مشت محكمي بزنن به يه تعداد دهان معيَّن؟ بله اينم ميشه. خب، ديگه چي ممكنه؟ مثلا اينم ممكنه كه يه عده بخوان ديگه وضعمون از ايني كه هست قاراشميش‌تر نشه احتمالاً و يه مقدار آبرو و پول و اعتبار بين‌المللي از دست‌رفته‌مون برگرده؟ آره حتماً‌ اينم هست. ولي ...
واقعاً چرا؟ چرا فكر مي‌كنيم (يا فكر مي‌كنم) كه «خاتمي» بايد بياد؟ كه اينكه اگه خاتمي بياد يه چيزي ميشه كه تا حالا نشده بود؟ كه ديگه سرخورده و افسرده نمي‌شيم؟ كه پس‌فردا ممكن نيست بازم بگيم چرا فلان جا فلان قاطعيت رو نداشت و جلوي فلاني محكم واينستاد؟ كه چرا هنوز حكومت و قانون اساسيش از بيخ همونه كه بود و يه خطش هم بعد از 4، 5، يا 6 سال تغيير نكرد؟
نه جداً دارم مي‌پرسم؟ واقعاً مايي كه مي‌گيم خاتمي بياد، داريم خاتمي رو يه گلادياتور مي‌بينيم كه بفرستيمش به جنگ آقا شيره و خودمون حداكثر دور كلوسيوم براش سوت بكشيم و كف بزنيم؟ يا اينكه چي؟ مثلاً تو هر راي گيري بعدش شركت كنيم؟ يا حداكثر داد بزنيم و شعار بديم و اگه يه وقت ريختن سرمون و زدنمون، افشا كنيم؟ تشكل درست كنيم و اعلاميه‌هاي آتشين صادر كنيم و اونچه رو كه حق خودمون مي‌دونيم فرياد بزنيم؟ و بعدش كه حسابي اوضا شير تو شير شد و احكام و دستورات اكيد از اينور و اونور رسيد كه آقا ديگه بشين و از جات تكون نخور، مايوس بشيم و بگيم ديدي آقا به فكر ما نيست و فقط گوش به فرمون بالاييا بود و سوپاپ اطمينان بود و يه بار ديگه‌م سرمون كلاه رفت؟ هوم؟ واقعاً نمي‌دونيم كه احتمال اتفاق افتادن اينايي كه گفتم، خيلي بيشتر از اتفاق نيفتادنشونه؟ اگه نمي‌دونيم كه خب بهتره بدونيم، چون خيلي اتفاق خاصي جز خراب شدن بيشتر زيربناهاي اقتصادي و سياسي و اجتماعي تو اين چهار سال اخير نيفتاده كه ما به واسطه‌ي اونا دلخوش باشيم كه چيزي الان هست كه مثلاً 6 سال پيش نبود. يا مثلاً قشر اليت و سياسيون پيشروي ما ارتقاي خاصي از نظر آگاهي و تجربه‌ي مفيد، پيدا كردن كه حالا مي‌تونن حركات درست‌تر و حساب شده‌تر و بدور از جوزدگي انجام بدن كه قبلاً نمي‌دادن. معني همه‌ي اين حرفا ميشه اينكه تمام اتفاقايي كه تو دوره‌ي قبلي افتاد، به راحتي بازم مي‌تونه بيفته.  ولي اگه مي‌دونيم، واقعاً پس واسه‌ي چي مي‌گيم بياد؟ اميد؟ بله البته. اميد رو نبايد از دست داد. اين خيلي مهمه ولي كافي نيست. ما بايد بيشتر از اونكه «اميد» داشته باشيم، «فهم» داشته باشيم. فهم اينكه براي تحقق اميد، توسل به يه منجي كافي نيست. يك نفر (حتي اگه بخواد) حتي با تعداد زيادي همراه اجرايي باعُرضه به تنهايي نمي‌تونن يه كشور با پيچيدگياي ايران رو در عرض زمان معلومي به يه نقطه‌ي مطلوب (حتي در صورت وجود اجماع بر همچين نقطه‌اي) برسونن.

خب ولي با همه‌ي اين اوصاف من معتقدم كه بايد خاتمي بياد. ولي چرا؟ نه بخاطر اينكه مي‌تونه به عنوان يه تغيير دهنده‌ي نظام حكومتي، نقش يه منجي رو بازي كنه، بلكه به دو دليل:
اول، «دليل روشن» - همه‌ي آدمايي كه تو اين كشور دارن زندگي مي‌كنن در معرض خطرهاي مختلفي قرار گرفتن (از جمله تحريم، حمله‌ي نظامي و بي‌آبرويي و بي‌اعتباري بيشتر از گذشته در بقيه‌ي دنيا) و بودن خاتمي مي‌تونه باعث بشه اين خطرات موقتاً تا حدودي محدود بشن و بعد شانس، فرصت و راهي ايجاد بشه براي رفعشون در قدمهاي بعدي.
دوم، «دليل مهم» - مهمترين چيزي كه خاتمي رو براي من يه موجود متفاوت و استثنايي و داراي پتانسيل براي ايجاد يه تغيير اساسي و اميدبخش مي‌كنه «گفتمان» و «ساختار فكري»ِ اون و عمقِ وفاداريش به اين ساختار و گفتمانه. خاتمي موجودي به اسم «دشمن» رو -به معناي متداول- در ذهنش به رسميت نمي‌شناسه. «خائن»، «خبيث»، «مزدور»، «جيره‌خوار»، «ملعون»، «متنفر بودن» و كلماتي از اين دست (همون كليدواژه‌هاي ابراز انزجار و بيزاري) در فرهنگ لغات و در نتيجه در گفتمان و ساختار فكري‌اي كه از خودش منتشر و ساطع مي‌كنه وجود نداره. وقتي در يكي از رئوس يه جامعه همچين فردي منزلت و اعتبار و توان اجرايي (ولو محدود) داشته باشه، مي‌تونه خيلي اثرگذار باشه. مي‌تونه بتدريج ذهنهاي زخمي و آلوده به ساختار تنفر رو به آرامش و التيام و ساختار متعادل دعوت كنه. اين آرامش مي‌تونه زمينه‌ساز كاربرد منطق و احساسات سالم و با نشاط بشه و در نتيجه‌ي اون، علت وجوديِ اِعمال خشونت توي جامعه تضعيف مي‌شه و كم كم به فراموشي سپرده مي‌شه. اين معنيش اينه كه مي‌شه سرعت چرخه‌ي بازتوليد استبداد رو كم كرد و مترصد فرصتي شد كه بشه بتدريج و به نرمي ازش خارج شد. «ولي» همزمان با همه‌ي اينا ساپورتي هم از طرف قشر روشنفكر و اليت و دورانديش جامعه لازمه، براي اينكه ابزار بروز چنين تغييري دچار استحاله نشه و بر ضد خودش بكار گرفته نشه و باز دوباره برنگرديم به همونجايي كه بوديم.
خلاصه‌ي ماجرا اينكه آدمايي كه مي‌خواين بگين خاتمي بياد، تمام اون چيزايي كه اول اين نوشته آوردم يه بار ديگه نگاه كنين. خاتمي نه مي‌تونه و نه حتي مي‌خواد كه در عرض مدت كوتاهي تغيير بزرگي (به اون بزرگي كه بعضيا ممكنه فكر كنن) در نظام حكومتي ايران ايجاد كنه. خاتمي مياد كه گفتمان خودش رو بسط بده (كه خودش كار خيلي مهم و بزرگيه) و تغييرات تدريجي رو در جهت بهبود كلي شرايط و اعتبارسازي براي كشور و مردم، بطور عام، پيگيري كنه. ادعاي قهرماني نداره (و اين هم خيلي خوبه) ولي در اشل تغيير ساختار فكري و گفتمان غالب جامعه مي‌تونه در حد يه قهرمان عمل كنه. و همه‌ي اينا مشروطه به يك چيز. به اينكه مايي كه گفتيم يا مي‌خوايم بگيم كه بياد، همه‌ي اينا رو درست ديده باشيم و در نقش تشويق كننده‌ و كف‌زن براي يه گلادياتور اين كار رو نكنيم. به نظر من، از اونجايي كه هنوز كه هنوزه غالب اونايي كه دارن فريادِ «خاتمي بيا» رو سر مي‌دن، به عمق و حقيقتِ معنيِ چيزي كه مي‌خوان واقف نيستن (و مطمئناً خود خاتمي هم متوجه اين قضيه‌ست)، اگر بياد واقعاً ايثار كرده (و من شخصاً خيلي به اين فكر كردم كه اگه جاش بودم ميومدم يا نه) و تنها چيزي كه مي‌تونه به اومدنش و از اون مهم‌تر به بعد از اومدنش كمك كنه اينه كه مايي كه حداقل فكر مي‌كنيم يه مقدار عميق‌تر به مسائل نگاه مي‌كنيم، نسبت به فراز و نشيب و هدف و سمت و سوي اين خواسته دقيق‌تر و آگاه‌تر باشيم، كه مطمئناً اگر اينطور باشه، و اين ديد و عمق و آگاهي در لايه‌هاي مختلف جامعه بسط پيدا كنه، نتايج به مراتب درخشان‌تر و اميدواركننده‌تر از اوني ميشه كه در بدو امر به نظر ميان. اين حرف معنيش اين ميشه كه تماشاچي فرضي مسابقه‌ي گلادياتور و شير اولاً بدونه كه توي اين ميدون هيچ گلادياتور و شيري وجود نداره و دوم اينكه خودش هم اصولاً قرار نيست تماشاچي باشه و بايد فعال تا آخر بازي رو وسط ميدون حضور داشته باشه. و اين نه براي يه منفعت آني و يا تغيير ناگهاني، كه براي ايجاد يك مسيره. مسيري به سمت انسانيت، اصلاح و تعادل و براي حركت به سمت خروج از تكرارِ استبداد و استبداد‌زدگي.
.
بعدالتحرير:
اينم لينك طومار دعوت از خاتمي - كمپين موج سوم
بنظرم يه سري بزنين و ...ـ
http://www.mowj.ir/PatitionList.php


ساير لينكاي مرتبط با اين پست:
فرق
تمام قديسين من، تمام اسطوره‌هاي تو
قضيه‌ي سياست
يك نطق پيش از دستور
ميز گرد
پ مثل پدر
پايان يك مسير

دنياي مردانه‌ي مردانه‌ي مردانه
رابط گمشده
توتاليتاريسم به زبان ساده - قسمت دوم
توتاليتاريسم به زبان ساده
كافه تئاتر

۱۳۸۷ آبان ۲۴, جمعه

عامي يانه نه گاري

والا راستياتش اوايلِِ اين چند سال و اندي كه تو اين سوشال نتوركا ول گشتم و گاه‌گداري دستيم به كي‌بورد رسوندم و چند سطري محض خالي نبودن عريضه يه چيزايي نوشتم، فك نمي‌كردم كه اين مدل نوشتن خودموني يا عاميانه، كاري باشه كه تخصص خاصي بخواد! يعني فك مي‌كردم كه خب عاميانه‌س ديگه، همينجوري كه مياد، مي‌نويسيش و ولش مي‌دي بره. بعدش يه مدتي كه گذشت و ديدم ديگرانيم هستن كه اين مدلي مي‌نويسن و از خدا پنهون نيست از شما چه پنهون كه دلم غنجي هم زد و حالي كردم كه اي‌ول بابا بقيه‌م پايه‌ن. بعدش يه مدت ديگه گذشت و جماعت پينگيليشيون كه كم كم ديدن تايپ فارسيم بد فاز نمي‌ده اومدن تو همين ميدون و مطالب خودموني رو كه قبلاً پينگيليش صفا مي‌كردن، آوردن به فرم و شكل رسم‌الخط مكرم و معظم فارسي. امّآ انگاري قضيه به اين سادگيام نبود. براي مثال:
- حالا يعني چي؟؟ مي‌خاين بگين من بي سوادم؟ همينِ كه هست. منه بيچارِ كه نمي‌تونم واسِ حرف زدنه روزمرِ ليسانسه زبونه عاميانه به گيرم!
* نه جانم، اختيار دارين بي‌سواد كدومه. بنده غلط بكنم. فقط عرضم اينه كه دقت لازم رو مبذول نمي‌فرمايين. ليسانس زبون عاميانه هم لازم نيست. فقط يه كم عنايت بفرمايين كه حرف زدن روزمره هم ...
- عنايته چيچي؟ شما مي‌خواي واسِ يه كاره اله كيو بي قاعدِ قاعدِ بسازي؟؟
* متوجه عرضم نشدين فك كنم!
- متوجهه عرضه تونم شدم. بسِ ديگِ. حوصه لم و سر بردي!!
بعله، فك كنم تاحدودي منظورم برا بعضي روشن شده باشه. البته برا خودم خيلي طول كشيد كه روشن بشه.
حالا يه دقه اينا رو اينجا داشته باشين؛ سوال اينه كه اصلاً درست نوشتن چيه و به چه درد مي‌خوره كلاً!
من كاملاً قبول دارم كه تو هر مقطعي از زمان يه سبك رسم‌الخطي براي نوشتن ممكنه بيشتر مورد تاييد باشه ولي اوچيزي كه مهم‌تر از مورد تاييد بودنه اينه كه يه ساختار و الگوي معيني هم براش وجود داشته باشه. يعني اگه بنا فقط به اين باشه كه اصواتي رو كه از دهن خارج مي‌شن با يه علائمي (حالا به هر شكل ممكن) ثبت كنيم تا انتقالشون بديم، خودتون قضاوت كنين كه چقدر فهموندن منظور به ديگران مشكل ميشه. به عنوان مثال متن زير بدون توجه به هيچ قاعده‌يي نوشته شده ولي اصلاً خوانا نيست:
«نه مي دون ام عين جا چخبرِ. مي خام به رم به بي نم اوذاو اهوال اظچقرارِ.»
پس يعني اينكه خوانايي يه شرط مهم براي نوشتنه. يعني يه متن بايد بايد جوري نوشته بشه كه هر چه بيشتر به خوانايي صحيح اون كمك كنه.
واسه‌ي اينكه اين اتفاق بيفته ما احتياج به يه سري قواعد داريم. حالا اين قواعد از كجا ميان؟ از اونجايي كه هر چه بيشتر به طبيعت اونچه كه بطور كلي مورد پذيرشه نزديكتر باشيم.
عاميانه‌نگاري هم يجور نگارشه. درسته كه دامنه‌ي شكلهاي مختلف لغات و نحوه‌ي اداي اونا در لحن عاميانه وسيعه و حتي گاهي به نوع لهجه‌ها و گويشهاي افراد هم برمي‌گرده، ولي در بعضي موارد نكات كليدي هست كه عدم رعايت اونا مي‌تونه جداً به متني كه نوشته شده و حتي به نويسنده‌ي اون (از نظر اعتبار و مقبول افتادن در انظار) آسيب بزنه.
من اينجا چندتا نمونه از اين نكات كليدي رو ميارم:
«ه»
از جمله عناصر مهم نگارشي در مقوله‌ي عاميه‌نگاري نحوه‌ي كاربرد «ه» بجاي كسره يا همون جايگزين صداي «اِ» ست.
در متون كتابي و رسمي اين حرف (كه صداي اِ (e) ميده و نه صداي ه (h)) كاربردهاي معيني داره. مثلاً براي تصغير، تانيث، تعلق، تشبيه، تاكيد و ... كه در همه‌ي اونا تقريباً يك چيز مشتركه: جايگزيني حرف، كلمه، يا عبارتي كه حذف شده با حرف «ه» (با صداي «اِ») در آخر كلمه (كه در واقع نماينده‌ي ضمني اون حرف، كلمه يا عبارت محذوف شده). مثل بي‌كاره، مديره، دو جداره، همه كاره، ريشه، لاشه، نوشته، مُثله ...
از طرف ديگه تركيب‌هاي اضافي و وصفي (مضاف و مضاف‌اليه و صفت و موصوف) تكليفشون كاملاً روشنه و هرگز و هرگز در هيچ متني با حرف «ه» به هم متصل نمي‌شن. مثل كتابِ من، بي‌كارِ سرگردان، مديرِ لايق، جدارِ ضخيم، كارِ سنگين، ريشِ كم‌پشت، پانوشتِ كتاب، مثلِ آدم ...
بنابراين هيچ جا و به هيچ مناسبتي متداول و مصطلح نبوده و نيست كه بجاي «مديرِ لايق» بگيم «مديره لايق» يا بجاي «ريش كم پشت» از « ريشه كم پشت» يا بجاي «مثل آدم» از «مثله آدم» استفاده كنيم. (حتي همونطور كه مي‌بينين معني عبارت هم دچار تغيير و تبديل مي‌شه)
يعني بعبارتي «منه منه كله گنده» نداريم! ولي مي‌تونيم بگيم «منِ منِ كله گنده» و اين قضيه هيچ ربطي به عاميانه يا كتابي و رسمي بودن متن نداره «در تركيبهاي اضافي و وصفي از ه استفاده نميشه و استفاده از اين حرف در اين جاها يك غلط ديكته‌ايه»
ولي در مابقي مواردي كه ما مي‌خوايم چيزي رو بدليل عاميانه بودن لحن از كلام حذف كنيم درست اينه كه از اين «ه» استفاده كنيم. مثلا جايي كه مي‌خوايم فعل «است» رو تو جمله‌ي «مجيد پسر خوبي است» حذف كنيم، مي‌گيم «مجيد پسر خوبيه» يا وقتي كلمه‌ي «ديگر» رو مي‌خوايم به فرم عاميانه بنويسيم، نمي‌گيم «ديگِ» مي‌گيم «ديگه» يعني حرف «ه» بجاي «ر» اي كه حذف شده اومده، يا بجاي «آن پسر» مي‌گيم «پسره» كه اينجا كلمه‌ي «آن» حذف شده و بجاش «ه» اومده و مثلاً «نميتونه» بجاي «نمي‌تواند» كه اينجا «د» آخر فعل حذف شده و نظير اينا ...
را - رو - و
«ماشينشو ببين»
«آقا رو ببين»
«مرده‌شورِ ماشينش و خودشو ببرن كه من و تو رو تو هچل انداخت»
اين سه تا جمله‌ي بالا رو درست نگا كنين اگه منظور روشنه كه هيچي اگه نه فقط بگم وقتي «و» رو به عنوان حرف ربط بكار مي‌بريم به كلمه نمي‌چسبونيمش چون در اينصورت داريم به عنوان نشونه‌ي مفعول بي‌واسطه يا همون «را» ازش استفاده مي‌كنيم. (البته اين مال لهجه‌ي تهرونيه تو لهجه‌هاي ديگه مثلاً ممكنه بگيم «ماشينشا ببين» يا «ماشينشه ببين») برعكسش هم همينطور اگه و رو به عنوان نشونه‌ي مفعول بي‌واسطه بكار مي‌بريم حتماً به ته كلمه مي‌چسبونيمش وگرنه خواننده دچار گيجي مي‌شه كه اين «و» مي‌خواد نشونه‌ي حرف ربط باشه يا اينكه كلاً اگه بعد از حرف صدادار مي‌خوايم از اين نشونه استفاده كنيم، بايد بصورت «رو» بياريمش كه تكليفش روشنه و جدا نوشته مي‌شه.
«ش - اش» -- «م - ام» -- «ت - ات» -- «ن - ان» -- «ي - اي»
تست چارجوابي:
1- «بچه گشنه‌اشه»
2- «بچه گشنه‌شه»
3- «بچه گشنشه»
الف - 1 درسته
ب - 2 درسته
ج - 2 و 3 درستن
د - 2 و 3 درست‌ان؟
ه - هرسه درست ان!!
و - من درستم؟
ز - تو درست اي؟؟
ح - درستو خوندي؟
ط - درس‌اتو خوندي؟!!
ي - درس‌اش‌ام نخوند اي؟ پس چيكار اش كن‌ايم حالا؟
ببينين اين تست يه خورده بيشتر از چارجوابي شد متاسفانه. ولي بنظرم توضيحي لازم نداره، خودتون تصميم بگيرين كه كدوم با اوني كه تو محاوره بكار مي‌برين نزديكي بيشتري داره و همونجوري بنويسين بيزحمت.
كلاً در اين مورد خيلي زياد ميشه حرف زد مثلاً اينكه «خواهر مادر» تو لحن محاوره‌اي بشه «خار مادر» يا «خوار مادر» و خيلي چيزاي ديگه مثلاً خود «مثلن» و «اَوَلندشم» و حتي نشونه‌گذاري و اينا. ولي چيزي كه بايد بهش توجه كرد در كل اينه كه (برعكس اونچيزي كه اوايل فكر مي‌كردم) نوشتن محاوره يا عاميانه نگاري بيشتر از نوشتن كتابي هوشمندي مي‌خواد. البته درسته كه ممكنه در فرم كاربرد دستور زبان و پس و پيش شدن كلمات خيلي دست آدم بازتر باشه، ولي اين هوشمندي به اين معنيه كه وقتي داريم يه متن رو به صورت عاميانه مي‌نويسيم بايد با توجه و دقت زيادتري اين كار رو بكنيم تا اونچيزي رو كه داره بعنوان لحن محاوره‌اي مكتوب مي‌شه به فرمي باشه كه خواننده دچار كمترين عذاب و چندگانگي در تشخيص كلمات بشه، ضمن اينكه قواعدي رو هم كه در نحوه‌ي ثبت كردنِ گويش رسمي با گويش محاوره‌اي همپوشاني داره رعايت كرده باشيم. اينجوري هم متن خواناتر ميشه هم بهتر ميشه فضاي مورد نظر رو به خواننده انتقال داد.
حالا ما يه چي گفتيم. قبول كردنش يا نكردنش با خودتون (خوده‌تون؟ خود‌ اتون؟ خُدت‌اون؟؟ ... ).
چه‌بدونم والا؟
.