۱۳۹۱ آذر ۳۰, پنجشنبه

يه جور مراسمِ معمولِ غير مرسوم

مي‌رم تو اطاق سرك مي‌كشم. ميام تو آشپزخونه سرك مي‌كشم. بعد ميام پاي كامپيوتر، مي‌رم تو اون‌يكي اطاق كپه‌ي رخت‌چركا رو يه نگاهي مي‌كنم، بر مي‌گردم يه نگاه به سينك مي‌كنم. لاي اثاثيه دنبال چيز ميز بردني و فروشي مي‌گردم.
نه اينجوري فايده نداره.
مي‌رم روان نويسمو از تو جيب كوله‌م در ميارم؛ يه تيكه كاغذ از رو ميز ور مي‌دارم. روش شماره‌ي اون سمساره‌س كه كامپيوترو قيمت داده بود دويست تومن. ياد اين مي‌افتم كه بالاخره بيشتر فروختمش و خوشحال مي‌شم.
مي‌شينم مي‌نويسم:
* شستن لباسها
* شستن ظرفها
* نظافت و مرتب كردن خانه
* جمع كردن وسايل لازم براي بردن (از جمله بعضي كتابها و دي‌وي‌دي‌ها و ...)
* پيش‌بيني وسايل و ابزار براي بسته‌بندي
* منزل مامان براي برداشتن چيزاي ديگه‌م (قابل فروش)
* يادآوري بليط برگشت به تاريخ ديرتر
...
ديگه چيزي بادم نمياد. مي‌دونم بعضياشون بايد جابجا بشن؛ ولي حالا بعداً. دوباره مي‌رم جاهاي مختلف خونه رو وارسي مي‌كنم كه ببينم چيزي بادم مياد يا نه. چمدونه رو از زير كمد در ميارم و توش رو يه وارسي مي‌كنم؛ يه مشت كاغذ ماغذ سفراي قبليه. خيلي داغونه ولي به هر حال كار منو واسه الان را مي‌ندازه.
يه خورده استرس و كلي هيجان دارم. خودمو جمع و جور مي‌كنم و ميام اينا رو مي‌نويسم كه ببينم بعدش مي‌تونم تصميم بگيرم بخوابم يا كار ديگه‌اي بكنم يا نه. ولي هنوز قيلي ويلي رفتن دل خيلي مسلط‌تر از هر چيز ديگه‌س.
برم ببينم چيكار مي‌كنم. بالاخره يه كاريش مي‌كنم.
آها اينام الان يادم اومد
كوتاه كردن موها.
وصول ساير مطالبات
اون پي‌دي‌اِيه رو هم بپرسم ببينم مي‌خرن راستي.
رابط يو‌اس‌بي گوشي‌م هم كه گم شده بايد ببينم پيدا مي‌كنم بخرم يا نه.
اوه اين يارو پسره هم ممكنه بخواد اين وسطا قرار بذاره. پس‌فردا اينا داره مي‌ره...
وه چقدر پرت و پلا شد.
بيخيال اينم يه مدلشه ديگه.
دلم قيلي ويلي مي‌ره هنوز. يه جوري قيلي ويليش چسبيده به يه لبخند دائمي رو صورتم.
برم ديگه... برم ببينم مي‌خوابم، يا چي. نمي‌دونم.
:)

۱۳۹۱ آذر ۱۹, یکشنبه

خارج از دسترس

اين دو روز يه جوري گذشت.
مي‌شه گفت روزاي سكوت بود؛ روزاي بي‌حوصلگي‌، روزاي نامحرم بودن، روزاي سرد بودن صدا، خالي بودن نگاه...
نمي‌دونم چرا اين روزا اومدن و از كجا، ولي هرچي هست دوست دارم زودتر برن.
مي‌ترسم از تكرار ناخوشيا؛ دلم نمي‌خواد ببينمشون.
 ... 

دلم مي‌خواد استنطاقم كني ولي صدات رو بشنوم، ازم بخواي كه سخت‌ترين كارا رو بكنم ولي خواستنت رو حس كنم، بي‌رحمانه تلخ‌ترين قصه‌هات رو بگي برام ولي دوستت باشم. كلماتت بسوزونن ولي گرماي صدات پايين نياد. نگاهت سرزنش‌بار و طلبكار باشه ولي پر از ديدن باشه. دلم مي‌خواد باشي و باشم، خوب يا بد؛ ولي «بودنمون» كم نشه.
 
 همين
و همين

۱۳۹۱ آذر ۱۳, دوشنبه

تِم


يه چيزي از همين جنس مثلاً.
 آره همينطوري.

از اون آهنگايي كه بوي دلتنگي مي‌دن، ولي دلتنگيه خيلي همچين تحت‌الشعاع كلّ قصه‌س.
قصه‌شم ممكنه يه روزي، خودش روزي‌روزگاري‌طوري بشه حتي، ولي هنوز وسطشه كاملاً.
همچين‌طور آهنگي منظورمه.


صبح بخير


۱۳۹۱ آذر ۱۱, شنبه

كنترل ظِد


گاهي آدم يه كابوسايي مي‌بينه كه خيلي واقعيه. يعني همه‌چي‌ش انگار واقعاً داره اتفاق مي‌افته و براي همين بشدت تحت تاثير قرار مي‌گيري و آزارت مي‌ده، تا وقتي كه از خواب بيدار بشي. بعدش كه بيدار مي‌شي، همون جوري كه تازه چشمات باز شده و خيره مونده، يه حس خاصي داري: اولش يه كم گيج و منگي ولي كم كم كه هشيارتر مي‌شي، هنوز ناراحتي و خاطره‌ي كابوسه تو سرته. ولي يه خوشحالي گنده‌اي هم داري از جنس اينكه انگار واقعاً يه تيكه‌ي مزخرف زندگي‌ت رو برگردونده باشي عقب.
صبحونه‌ي اون روزت بيشتر از هر روز ديگه بهت مي‌چسبه. بعدش با همه مهربونتر مي‌شي و هر كار كه مي‌خواي بكني انرژي‌ت از هميشه بيشتره؛ يه جورايي مثلاً انگار تازه به دنيا اومده باشي.
آره، يه همچين چيزي.


پ.ن
عكس: بزرگراه صدر يك شب آذرماه مثل ديشب و پياده‌اي كه مي‌خواهد زودتر به خانه برسد  :)

۱۳۹۱ آذر ۱۰, جمعه

بيت مپ

همه چيزو ريخته‌م جلوم؛ همه‌ي عكسا، همه‌ي ايده‌ها، همه‌ي فكرا. مخلوط‌شون مي‌كنم، هم‌شون مي‌زنم. دوباره پخششون مي‌كنم. و همين كار رو ادامه مي‌دم. تصورم اينه كه تو هر مرحله يه چيزي بايد از لاي نگاهم بسره بياد تو مخم كه يه جايي يه جرقه‌اي بزنه و از اون جرقه كم كم قد يه كاه آتيش روشن بشه و با اون يه تيكه كاغذ و بعد يه تيكه ساقه‌ي خشك و همينجور به همه‌جا سرايت كنه تا كلاً وسط ذهنم يه كوره‌ي حسابي روشن بشه و شروع كنه همه‌ي اين محتوياتش رو ذوب كردن و اون موقع آماده بشه براي بيرون ريختن و شكل پيدا كردن تو دنياي بيرون...
ولي يه باد خنكي مياد كه گه‌گداري تا مياد يه پر كاهي روشن بشه با يه تكون خاموشش مي‌كنه.
به اين فكر مي‌كنم كه چه مرضي‌يه كه اين روزا همه دارن همه چيز رو ثبت مي‌كنن؛ با عكس، با فيلم گرفتن، با نوت برداشتن، با صدا ضبط كردن... انگار ديگه ايني كه چند ساعت جلوي يه تصوير زنده بشينيم و نگاهش كنيم و بذاريم اون نقشي رو كه ذهنمون خودش دوست داره ازش بگيره، باور نداريم يا قبول نداريم يا شايدم اعتماد نداريم. به هر حال دليلش هرچي كه هست، دليل خيلي قانع كننده‌اي نيست. بيشتر شايد از جنس بهانه براي تنبلي باشه تا واقعاً يه دليل.

لپ‌تاپ روي بالشه. منم سرم رو همونطور كه رو به سمت مانيتورش گذاشتم رو بالش كناري، بيدار شدم. خوابم برده بود. بيدار كه مي‌شم توي مونيتور فقط يه سري پنجره با زمينه‌هاي سفيد و نوشته‌هاي مشكي و آبي هست، ولي دارم مي‌بينمش؛ يه تصوير خوب و عميق تو مغزمه. انگار كه حك شده باشه: يه نيم‌تنه موازي افق كه سرش روي بالشه و دستش رو از روي سرش رد كرده، تا بين نوري كه از چراغ مطالعه‌اي كه تو كادر نيست و چشمهاش، حائل بشه؛ با يه لبخند خفيف و چاك گوشه‌ي سمت چپ لب كه به سمت بالا متمايل‌تر شده. كشيدگي دست باعث شده كه زير سينه‌ي سمت چپ سايه‌ي محو و ملايمي به وجود بياد كه ميشه ساعتها جزء به جزء سايه‌روشن‌ش رو ثبت و ضبط كرد. بند‌اي مشكي توري يه لباس خواب با طرح تقريباً ريز سفيد و مشكي، كه مثل پرده‌ي نرم با فاصله‌ي چند انگشت از زير بغل به پايين تنش رو پوشونده، هوس انگيزيِ پوست صاف و نرم زيرش رو بيشتر كرده. اين تصوير رو مي‌شه بارها نوشت و هر بار بهتر و پخته‌تر. تصويري كه هرگز از ياد آدم نميره؛ با همون چشمِ هم‌اومده‌اي كه كه از كنار قاب، موازي لبهاي برجسته‌ي متبسم، داره به آدم لبخند مي‌زنه و با هر بار دم و بازدمش حس مي‌كني كه الان داره نفسش روي پوستت مي‌سُره، طوري كه زير پوستت جرقه مي‌زنه و يه آتيش دائمي و گرم رو مي‌فرسته اون تو، تا اعماق دل و ذهنت و همه‌چي رو ذوب و شناور مي‌كنه و همينطور جاري مي‌شه تا بي‌نهايت... بدون آشفتگي، بدون احتياج به بهم ريختن و دوباره سر هم كردن. هموني كه بايد باشه؛ خودش.

۱۳۹۱ آذر ۸, چهارشنبه

شب كلاغ

ازشان بيزارم. از «گفتگو» كردنشان؛ از چاپلوسي‌هاي چندش‌آورشان، از اينكه فكر مي‌كنند زنده‌ماندن و زنده‌بودنشان چقدر براي ديگران مهم است، از اينكه هر روز عده‌ي بيشتري را مجاب مي‌كنند كه هرچه شبيه‌تر به هم باشند خوشبخت‌ترند، از اينكه روياهايشان اين‌قدر حقير است و از اينكه حتي در آمال پوك‌شان و آنچه برايش به قول خود «مي‌جنگند»، ذره‌اي صادق نيستند.
اهميتي ندارد! من كلاغم و كلاغها بي‌شرمند! و كلاغها از فرط راستي بي‌عارند و به نحوست مشهور!
شرم از آن آناني است كه به انحنا در خود پيچيده‌اند. وحشتِ درد از آن آناني است كه از حقيقتِ بودنشان بيم‌ناكند و از درك آن عاجز.
كلاغها سحرگاه مي‌خوانند؛ به بانگي زمخت و دشنام‌وار! مي‌داني چرا؟ هشدار مي‌دهند كه «قار! وقت بيدارباش گوژ-انگاران است؛ برحذر باشيد!»
و شبهنگامي كه اين حقيرانِ متوهم به غرور، مغزواره‌‌هاي متورم از پريشاني را در خواب التيام مي‌دهند، زندگي را مجال مي‌يابند و پرواز مي‌كنند.
و پرواز مي‌كنند بر فراز ديوارهاي قلابي و پرواز مي‌كنند برفراز جنازه‌ي فريب روز و بر فراز جنايت خفته‌ي روزگار.
و از بودنشان لذت مي‌برند و خوشبختي خود را جشن مي‌گيرند؛ اگرچه در تاريكي، اگرچه ناهمگون.
امشب شب من است؛ هرشب شب من است. و هر شب اينجا جشني برپاست؛ در شب كلاغ.

۱۳۹۱ آذر ۷, سه‌شنبه

تريگر پوينت

از معدود مواقعيه (يعني يادم نمياد، ولي شايد قبلنم بوده) كه صداي ناهنجاري رو كه داره از بيرونِ پنجره مياد تو، نه تنها با موزيك و بستن پنجره خفه نمي‌كنم، بلكه دارم كامل و دقيق گوشش مي‌كنم.

۱۳۹۱ آبان ۲۹, دوشنبه

مونولوگ

مي‌دانم!
وقتي چراغت اين ساعت خاموش مي‌شود، يعني ديگر نبايد منتظر مكالمه‌ي آخرِ شبمان بمانم.
مي‌دانم، ولي عادت نمي‌كنم.
...
اگرچه شايد بگويي: «مكالمه‌ي آخر شب» خودش يك عادت است.
مي‌دانم؛ مي‌دانم كه هست. و عادت را مي‌شود ترك كرد، اين را هم مي‌دانم.
و تو مي‌گويي: ...

نه نمي‌خواهد بگويي، خودم مي‌دانم... يا شايد هم ندانم!
براي چه اين سكوت را با گفتگويي كه هرگز اتفاق نيفتاد به‌هم بزنم؛ منتظر مي‌مانم تا وقت همان گفتگوي واقعي.
يك فايده‌ي دلتنگي اصلاً شايد همين باشد كه در پايان انتظار، عادت‌ها هيچكاره‌اند.

۱۳۹۱ آبان ۲۲, دوشنبه

تو هم بخواب عمونوروز

از راه مي‌رسم. ساعت هشت و نيم شب است. وقت خواب نيست؛ يعني وقت خواب من نيست. سراسر برگشت با خودم مي‌گويم كاش نخوابيده باشي، كاش بشود حرف بزنيم. دلم گرفته؛ نمي‌دانم چرا. شايد اين هم بخاطر قصه‌ها باشد. قصه‌ي آدمها. قصه‌ي اينجا و آنجا نرسيدنشان. آدمهايي كه جايي در زندگي‌شان گم‌كرده‌اي، جامانده‌اي، نكرده‌اي، نرفته‌اي يا نديده‌اي دارند. مثل قصه‌ي بزي كه گم شد، قصه‌ي حسنك كجايي، قصه‌ي بابا برفي... بعد قصه‌ي عمونوروز را يادم مي‌آيد كه وقتي خاتون قصه هر سال روز اول بهار، از اول صبح به كارهايش مي‌رسد و منتظر عمو نوروز است تا بيايد و او را با خود به استقبال بهار ببرد، ولي سالهاست هر بار، عمو نوروز موقعي مي‌رسد كه او خسته شده و خوابش برده و عمو نوروز گلي لاي موهايش مي‌گذارد و مي‌رود. و وقتي بيدار مي‌شود، باز مثل هر سال گل را مي‌بيند و غصه‌دارِ باز-نديدنِ عمو نوروز مي‌شود. يعني اين چيزي است كه از آن قصه در خاطر من مانده. يك رنج غير معقول و ناخوشايند و غم‌انگيز كه توي همان بچه‌گي كلي سوال برايم ساخت و جرأت پرسيدنش را پيدا نكردم شايد؛ كه چرا؟ چرا عمو نوروز بايد سالي يك بار بيايد؟ چرا وقتي سالي يك بار مي‌آيد و او خوابيده است بيدارش نمي‌كند؟ او كه مي‌داند اين زن ممكن است بخوابد پس چرا زودتر نمي‌آيد؟ .... بعد اينجا است كه همه‌ي قصور و تقصير عمو نوروز را به گردن خودم مي‌گيرم. بعد مي‌خواهم جايش قصه‌ي نو‌يي بسازم كه توي آن يك پسر زمستان و يك دختر پاييز دارد. قصه‌اي كه پسر زمستان يك وقتي خسته مي‌شود از اينكه فقط يك جاي سال دستش به دست دختر پاييز مي‌خورد و زمان را نگه مي‌دارد و سراغ دختر پاييز مي‌رود و او را بغل مي‌كند و مي‌گويد «گور پدر دنيا و فصلهايش كه مي‌خواهم صد سال هم عوض نشوند؛ گور پدر آدمها و قصه‌هايشان كه هميشه دردخوار و غمبارند. من و تو از امروز با هم مي‌خوابيم و با هم بلند مي‌شويم. قصه‌هاي خودمان را مي‌سازيم؛ هر جور كه خواستيم و حتي به كسي هم نمي‌دهيم كه بخواندشان. گاهي تو بيرون مي‌روي، گاهي من مي‌روم. اگر من نبودم تو خودت مي‌تواني بروي بهار را، تابستان را يا هر فصل ديگر را تماشا كني يا به من زنگ بزني كه تو هم بيا با هم تماشا كنيم، اگر من آمدم و تو خواب بودي من گل را توي گلدان سر تاقچه يا روي ميز نهارخوري يا هر جاي ديگر مي‌گذارم و صبر مي‌كنم تا بيدار شوي و با هم نگاهش كنيم.»
كم كم با خودم كنار مي‌آيم؛ مي‌رسم. خوابيده‌اي. بيدارت نمي‌كنم. مي‌آيم پهلويت مي‌خوابم. لحاف را رويت مي‌كشم. چشمهايم را مي‌بندم و مي‌خوابم تا صبح بشود و باز با هم حرف بزنيم و من در همان هرچقدري كه وقت حرف زدن داريم، چشم و گوشم را بدوزم به كلمه‌هايت و همه‌ي قصه‌هاي مزخرف دنيا را يادم برود.

۱۳۹۱ آبان ۱۶, سه‌شنبه

لحظه‌ي خوشبختي

يه لحظه‌هايي هستن كه مي‌خواي قابشون كني، منجمدشون كني، خلاصه يه جوري نگه‌شون داري براي هميشه كه همون شكلي بمونن و همه‌ش داشته باشي‌شون؛ داشته باشي‌شون كه بذاري رو دلت، برا اون وقتايي كه تنهايي آزارت مي‌ده، وقتايي كه از دنياي دور و برت بيزار مي‌شي.
يه لحظه‌هايي‌م هستن كه منجمدشون بي‌معنيه، تو هيچ قابي جا نمي‌گيرن، فقط و فقط بايد زندگي‌شون كني. بايد دلت رو باهاشون روشن كني و روشن نگه داري. فهميدن فرق اين دوتا مهمه. تو اين دومي اصلاً خيال تنهايي هم سراغت نمياد، بيزاري حداكثر مي‌شه يه نق زدن كوچولو.
خوشبختي به نظر من يعني اينكه به اندازه‌ي كافي از اين لحظه‌ي جنس دوم داشته باشي.
 

۱۳۹۱ آبان ۸, دوشنبه

ديسك‌فول

- الان؟
- آره الان.
- هيچي، به چيز خاصي فكر نمي‌كنم.
- خب يعني چي؟ يعني مُردي؟
- نه نمردم ولي فكري ندارم.
- چرا دروغ مي‌گي؟
- نمي‌دونم.
- اينم دروغ مي‌‌گي. مي‌دوني.
- خب يعني نمي‌خوام راجع بهش فك كنم.
- خب ولي داري مي‌كني.
- از جون من چي مي‌خواي؟
- هيچي مي‌خوام اداي مرده‌ها رو در نياري.
- من اداي مرده‌ها رو در نميارم.
- مي‌خواي يه آهنگ ديگه بذار شايد درست شد.
- فكر نمي‌كنم؛ به آهنگ ربطي نداره.
- به چي ربط داره پس؟
- به قفل.
- قفل؟
- قفل شده مخم.
- براي چي؟
- براي اينكه دليلي ندارم. براي باز كردنش.
- خب بگرد يه دليلي براش پيدا كن.
- خسته‌م براي گشتن. خيلي خسته‌تر از اين حرفام.
- خب به اندازه‌ي كافي شايد خسته نيستي پس.
- نه نيستم، چون از خسته بودن/شدن هم خسته‌م.
- خب پس زندگي چي؟
- زندگي خوبه.
- اينجوري؟
- بد نيست زياد.
- وقتي زندگيت نه زياد خوبه نه زياد بده...
- امروز دستم با بخار آب جوش سوخت
- خب؟
- هيچي، خوشم اومد!
- آره مي‌دونم.
- نه خب جالبه، نيست؟
- چرا جالبه.
- خب همين ديگه اين بزرگترين چالش زندگي من در همچين روزي بوده. خودت حساب بقيه‌ش رو بكن.
- بنظرم داري پوست كلفت مي‌شي؛ بايد پوست بندازي.
- فك كنم مي‌ترسم.
- كه؟؟
- كه اگه پوست بندازم ديگه جاش پوست نو در نيارم.
- خب چي مي‌شه؟
- هيچي نمي‌شه.
- خب همين ديگه.
- نه فقط ولي اين نيست.
- چي ديگه هست؟
- اينكه همه چيز رو پيش‌بيني مي‌كنم.
- اينم بخاطر پوستت نيست؟
- بخاطر پوستم؟
- كه كلفت شده.
- نه فكر نمي‌كنم.
- بخاطر چيه پس؟
- اينكه همه‌چيو پيش‌بيني مي‌كنم؟
- آره!
- بخاطر حافظه‌مه.
- دلت هم نمياد پاكش كني لابد؟
- نه! فكر مي‌كنم نه.
- پس به حافظه‌ي اضافي احتياج داري؟
- آره ولي نمي‌شه خب.
- مي‌دونم.
- چطوره بك‌آپ بگيري از همينا كه تا الان هست.
- مثلاً بنويسم همه رو، ها؟
- آره مثلاً.
- نه بي‌فايده‌س؟
- چرا؟
- چون دلم مي‌خواد همينجا باشن. مي‌ترسم يه روز لازمشون داشته باشم. الان موزيك متن فيلم آريزونا دريم داره پخش ميشه. لابلاش تيكه تيكه حرفاي فيلم هم هست. يه جمله‌ش اينه:A fish doesn't think. Because the fish knows everything مي‌توني اميدوار باشي كه در اثر يه حادثه كل يا يه قسمتي از حافظه‌م پاك بشه خودش و بعد دوباره مجبور شم يه كارايي بكنم كه پُرش كنم.... من فك كنم آدما از اين مي‌ميرن كه ديگه قصه‌هاي زندگي‌شون تموم شده و ديگه دلشون نمي‌خواد قصه‌ي تازه‌اي بسازن. بي‌آرزويي چيز بدي نيست و آرزوي عمر ابدي، احمقانه‌ترين قصه‌ي دنياس.
- مي‌خواي بخوابي؟
- آره.
- برو بخواب شايد فردا كه پاشدي حافظه‌ت جا باز كرده باشه.
- شايد.
- شب بخير.
- شب خوش.

۱۳۹۱ آبان ۲, سه‌شنبه

استاتوس

نمي‌دونم تا حالا طولاني‌مدت شبونه تو جاده‌ي كفي بدون چراغ روشنايي رانندگي كردين يا نه، ولي واسه من اينجوري بوده كه انگار بعد از يه مدت تو سياهياي شونه خاكي يه چيزايي مي‌بيني كه مطمئن نيستي واقعاً اونجان يا نه، مثل بوته، آدم، حيوون، سنگ، درخت، و خيلي چيزاي ديگه كه هي اولش مي‌خواي با تنگ كردن چشات دقيق شي كه واقعاً همونان كه اونجان يا صرفاً دچار توهم شدي... بعدش كم كم برات اينا عادي مي‌شن و «وهم» برات مي‌شه يه چيز جا افتاده. كم كم ممكنه حتي ديو و جن و پري ببيني، يا موجود فضايي و با بي‌اعتنايي از كنارشون عبور مي‌كني و مي‌گذري چون همه‌ي اينا برات يه معني مي‌دن: زودتر برس جايي كه بايد برسي...
و اين گاهي خوب نيست.

۱۳۹۱ شهریور ۲۲, چهارشنبه

زرد و نارنجي و قهوه‌اي

كله‌ي سحر يه روز آخر شهريور كلاغه غارغارش رفته هوا. اينا صداشون با گرما سرما باز مي‌شه. با تاريك روشناي دم صب. با سابيده شدن دروغ و راست، زندگي و مرگ، بيداري و خواب.
كلاغا رو دوست دارم، صداشون انگار يه جور انعكاس يه چيزيه تو آدم كه جاشو گم كردي و نمي‌دوني اصلاً‌ چرا اونجاست، فقط مي‌دوني كه هست و جاش خوبه. يا شايدم يه جورايي اون تو مي‌جنبوندش.
هر چي هوا روشنتر ميشه ميره دورتر مي‌خونه. تو پاييز ديرتر هوا روشن ميشه، آدم اينجوري بيشتر اون چيزي رو كه جاشو گم كرده مي‌جوره. هر چي بيرون سردتر مي‌شه تو دلت بيشتر گُر مي‌گيره. چيزي نمونده. يه كم ديگه پاييزه؛ با اون آفتاب زرد كج و معوج‌ش، درختاي قهوه‌اي و لخت‌ش، زميناي نارنجي و نرم‌ش.

۱۳۹۱ شهریور ۱۷, جمعه

رساله‌اي در باب تولرانس ايراني



ما ايرانيان افتخارات بسياري در تاريخ خود داريم [آقا دارم جدي صحبت مي‌كنم،‌ گوش بده] و همواره با اين افتخارات در تنگناهاي تاريخي، مصائب، سختي‌ها و مرارتهاي بسياري را از سر گذارنيده‌ايم. از يادآوري شايستگي و بزرگمنشي بزرگانمان، همچنين توانمندي‌هاي نژادي و قومي سترگمان و «اولين» بودن‌هايمان در ايجاد و كشف و اختراع بسياري از داشته‌هاي امروزين بشري كه بگذريم يكي از برترينِ افتخارات ما داشتن ويژگي‌اي است كه در اينجا «تولرانس ايراني» اش مي‌ناميم. اين تولرانس امّا، همانطور كه هر ويژگي ديگرمان منحصر به خود ماست، مشخصاتي دارد كه آنرا از ساير انواع بدلي و خارجي آن متمايز مي‌كند.
در اين مجال ما بر آن هستيم كه به منظور اشاعه‌ي فرهنگ ناب و اصيل خود [مگه با شما نيستم؟ داره تولرانسم سر مي‌ره كم كم!] و همچنين آموزش نوباوگاني كه بدليل قرارگيري زودهنگام و بي‌مورد در شاهراه اطلاعاتي امكان غفلت آنها از ويژگي‌هاي و مواريث فرهنگي‌شان پديد آمده است و همينطور براي يادآوري به آن دسته از عزيزان كه بنا به هر دليل، امروزه در معرض اختلاط فرهنگي با بيگانگان قرار گرفته‌اند، «تولرانس ايراني» را به عنوان يك «فن زندگي» بصورت مختصر و مكفي آموزش داده و مثالهايي را نيز جهت هرچه بهتر جايگيري و نهادينه شدن آن در باطن اين مخاطبان ارائه دهيم. باشد كه مورد استفاده و بهره‌گيري همگي عزيزان واقع شود. [آخر جلسه خدمتتون مي‌رسم. بله شما!]
لازم به ذكر است/نيست كه در تمام اين گفتار تا انتها، مگر جايي كه خلاف آن تصريح شده باشد، منظور از «تولرانس» همان «تولرانس ايراني» خواهد بود.

درس اول
هجو و لودگي
اولين قابليتي كه پيش از يادگيري فن تولرانس بايد از آن برخوردار باشيم، توان لازم براي هجو هرچيز مهم و جدي است.
ريشه‌هاي تاريخي: از آنجا كه دائماً در طول اعصار و ازمنه‌ي متمادي، ايرانيان به دلايل گوناگون مورد هجمه و فشار همه‌جانبه‌ي اقوام و عوامل بيروني قرار گرفته‌اند، نيازمند خصلتي بوده‌اند تا بتوانند با تمسك به آن در مقابل انواع اين فشارها، تحقيرها و ناملايمتها كه معمولاً قدرت مقابله با آنها و يا گريز از برابر ايشان را نيز نداشته‌اند- از لحاظ روحي و رواني با كمترين آسيب ايستادگي و سپس گذر كنند. لذا لودگي و به تبع آن هجوِ اين عوامل متخاصم بسيار كارآ، مفيد و مثمر ثمر بوده و هست و خواهد بود.
نوع امروزين و نهادينه شده‌ي هجو: ريشه‌هاي تاريخي اين خصيصه هرچه باشد، امروزه چندان اهميتي ندارد. آنچه كه هم‌اكنون حائز اهميت است اين است كه در واقع اين امر يك پيشنياز اساسي براي «تولرانس» است، چرا كه معمولاً براي بكار بستن تولرانس در مقابل هر آنچه كه به مذاق خوش نمي‌آيد، خصوصاً مواردي كه از لحاظ عقلي و منطقي درست و مفيد و در عين حال پاسخگويي به و يا قبول آنها پر زحمت و مشقت‌زا است (مانند عمل به قانون، رعايت حقوق ديگران و از اين قبيل)، استفاده از ابزاري چون «عقل» يا «منطق» بسيار بسيار دشوار و معمولاً ناشدني است، لذا الزامي‌ست كه بتوانيم به سلاح «هجو» و «لودگي» مجهز باشيم تا بتوانيم از سد خشك و قاطع و بي‌رحم استدلال و منطق عبور كنيم.
براي مثال چنانچه در بحثي گرفتار شده باشيم كه طرف مقابل در حال اثبات اشتباه ما در خصوص انجام عملي نادرست (نظير زدن يك حيوان اهلي بي‌آزار با سنگ) از طريق دلايل عقلي و منطقي‌ است، كافي‌است در همان لحظه با لحني استهزاء آميز بگوييم «بابا مهربون، بابا چيز فهم، بابا حقوق حيوانات...» و به اين صورت وي را به مهمل بودن و مسخره بودن گفتارش آگاه كرده و از شرش خلاص شويم.



درس دوم
فضيلتِ جهالت
با شعار «الجهلي فخري»
در اعمال تولرانس ايراني «هرچه كمتر فكر كنيم موفق‌تريم» (قرار بود ديگر قيد نكنيم «ايراني» ولي ترسيديم بعداً در نقل قولها گرفتار تولرانس شود). داشتن شعور و بكار گيري قوه‌ي تحليل در موقع مواجهه با امري كه بر خلاف رويكرد و عملكرد فعلي ما است (ولي در عين حال منطقي و درست مي‌نمايد)، ممكن است مار را دچار شك در كردار و گفتار و انديشه‌ي خود، درك روش درست و از اين طريق دچار زحمتِ تجديدنظر در رفتار و تفكرات خودمان كند. به همين دليل، از آنجا كه فكر كردن ممكن است موجب پديد آمدن آگاهي و شعور و ورزيده شدن قوه‌ي تحليل در ما شود، بايد همواره از روشهاي مختلف، برتري و فضيلتِ جهالت (يعني همان دوري و پرهيز از فكر كردن) را در وجود خود نهادينه كنيم.
اصل اوليه و اساسي براي نهادينه شدن جهالت اين است كه همواره به درستي آنچه كه هم‌الآن در ذهن ما است، بدون شك و صد در صد مطمئن باشيم و همواره از كاربرد عقل و منطق در تقابل با تمام چيزهايي كه مغاير و متناقض با اين دانسته‌ها عنوان مي‌شوند، پرهيز كنيم و افرادي كه مروج تامل، تفكر و منطق هستند را به هر روش ممكن تحقير كنيم. نا گفته نماند كه اين عمل تحقير بايد طوري باشد كه بديهي بودن فضيلتِ فكر نكردن و بي‌ارزش بودن عقل را تداعي و تبليغ كند. عبارتها، خطابها و واژه‌هايي از قبيل:
«بينيم بابا حال نداري»، «يه ذره زير ديپلم بگو مام بفهميم دادا»، «بچه سوسول»، «بچه مثبت»، «پلفسور»، «عقل كل»، «ناناز»، «مموش»، «خيلي حاليته؟»، «تو خوبي!» و نظاير اينها در راستاي نهادينه كردن اين فضيلت كارآيي به سزايي دارند.
روش مبنا
روش مبنا يا پايه براي اين منظور اين است كه به محض مواجه شدن با گفته‌اي از اين قبيل كه «اين كار، كار درستي نيست» بدون اينكه دليل گوينده را براي اين اظهار نظرش بدانيم و بپرسيم، نشان دهيم كه او و نظرش از نقطه نظر اجتماع و عامه‌ جايگاه بسيار موهن ويا متزلزلي دارد و از اين طريق نه تنها به سرعت احمقانه و بي‌ارزش بودن كلامش را به خودش و همگان نشان دهيم بلكه خود او را در راستاي تلاش براي كسب فضيلت جهالت و پيوستن به جرگه‌ي جهل ترغيب و تهييج كنيم.
روشهايي كه در پي مي‌آيند همگي به نوعي بر روش مبنا استوار مي‌شوند.
روش قاطع
در اين روش كسي كه تولرانس لازم را نشان نمي‌دهد و در عين حال غريبه است را بايد به سرعت به داشتن تولرانس از طريق نمايش قاطع برتري نظري (و در صورت لزوم عملي) «جهالت»، ترغيب كرد.
مثال:
- آقا ميشه آشغالاتونو نريزين تو جوب لطفاً!
(از همان ابتدا مشخص و مبرهن است كه گوينده بچه سوسولي بيش نيست، پس بهتر است با يك واكنش خيلي قوي و مطمئن توي شكم طرف برويم تا «پررو» نشود.)
- هاه؟! (اين «هاه» يعني همان تو شكم رفتن مزبور - با دهاني كه پس از اداي صوت «هاه» تا لحظاتي باز مي‌ماند و يك گوشه‌ي آن همراه با ابروي موافق به سمت بالا كج شده است)
- عرض مي‌كنم آشغالاتونو تو جوب آب مي‌ريزين درست نيست ها.
(معلوم است كه دستپاچه شده است! پس حركت بعدي را با استفاده از «اصل هجو و لودگي» محكمتر و با قاطعيت بيشتر انجام مي‌دهيم تا زمينه ساز حمله‌ي نهايي و سقوط گوينده در ورطه‌ي خوددري‌وري‌بيني مطلق باشد)
- تو رو سنه نه، مگه تو شبا تو اين جوب مي‌خوابي؟
(«هرهرهر» خنده‌ي حضار در صورت وجود - و بدين صورت طرف متوجه مي‌شود كه جاي سفتي شاشيده است)
- نه قربان بنده اينجا نمي‌خوابم ولي از نظر بهداشتي ...
(مهم است كه در همين مقطع ضربه‌ي كاري را وارد كنيم كه طرف بفهمد توسل به دلايل منطقي و عقلي چه هزينه‌اي مي‌تواند داشته باشد و لذا چقدر احمقانه است)
- اوهو اوهو چيچـــــداشتي؟؟ نازتو برم خوشگل!
(طرف در اين مقطع ناگزير از سكوت است چون كلاً به بي‌نتيجه بودن اظهار نظرش پي برده است و ممكن است حداكثر اصواتي از دهانش خارج شود كه نشانه‌ي ناتواني و درماندگي‌اش باشد)
- اِ  ... بِه د ... بابا ... (همان اصوات مزبور)
(و هم اكنون موقع پاكسازي نهايي صحنه از شر مزاحم است.)
- اَ بَ اَ دَ بَ دَ نكن بينيم بابا!  واسه مام اينجا ناناز بازي در نيار بچه سوسول! راتو بكش برو تا نريختمت تو جوب. هري!
(و ختم مشكل: طرف تولرانس لازم را پيدا مي‌كند و از صحنه خارج مي‌شود و احتمالاً آموخته باشد كه چرا تولرانس چيز  مفيد و خوبي است.)

روش «تو ديگه چرا؟»
در پايان مثال فوق مي‌بينيم كه تولرانس لازم براي ريختن زباله در جوي آب به خوبي در محيط ايجاد مي‌شود و ديگر كسي زگيل نمي‌شود، ولي هميشه كار به همين سادگي نيست و گاهي ممكن است «طرف مورد نظر» دوست نزديك يا باجناقي، برادر زني، شوهر خواهري، فاميلي باشد كه نتوان به روش قاطع تولرانسش را فعال كرد پس در اينصورت مي‌توان به صورت مثال زير عمل نمود:
- آقا آشغالو نريز تو جوب!
- اي بابا مجيد جون بي‌خيال، آشغاله ديگه، من نريزم يكي ديگه مي‌ريزه. تو فك مي‌كني با آشغال نريختن من جوب بوي گُل مي‌گيره؟
- نه نمي‌گيره ولي آخه كثيفه
- تو كه سوسول نبودي رئيــس؟!
(و جمله‌ي آخر را طوري با نگاه و ايماء و اشاره به طرف مي‌گوييم كه انگار توي شلوارش ريده و ما مي‌خواهيم جلوي بقيه به رويش نياوريم. به اين طريق مجيد جان قانع مي‌شود كه تولرانس داشته باشد و البته گاهي  اين روش زودتر از روش قبل جواب مي‌دهد، چون هم به شعار همه فهم «اگر من نه، بقيه بله» مجهز است و هم كسي نمي‌خواهد براي اينكه سوسول بماند، دوستي يا فاميلي‌اش به هم بخورد و يا جلوي بقيه دوستان و آشنايان خرفت و ابله و از همه بدتر «سوسول» بنظر برسد.
تذكر: اين شيوه ممكن است پايداري روش قبل را نداشته باشد و دائم نياز به يادآوري پيدا كند كه «عزيز! اگر مي‌خواهي سوسول نباشي، تولرانس داشته باش»
اما گاهي شرايط از دو مثال فوق پيچيده‌تر مي‌شود كه اين حالت را در روش بعدي بررسي مي‌كنيم.
روش «داش، عشقي باش» يا روش تشويقي
ممكن است گاهي شخص نيازمند به يادگيريِ تولرانس، از نظر شرايط فيزيكي، اخلاقي ويا نسبتي به گونه‌اي باشد كه نتوان ازدو روش قبلي استفاده كرد يا نوعي از ابزار اعمال قدرت و اعتماد به نفس در اختيارش باشد كه آموزش تولرانس به صورت «قاطع» يا «تو ديگه چرا؟» مقدور نباشد لذا بايد از تكنيك «اي‌آقـــا» يا همان «عشقي باش» يا بقول برخي علما «تولرانسِ دوبل» استفاده كرد. (پاورقي: اطلاق «تولرانسِ دوبل» به اين روش از آن جهت است كه شخص مروج تولرانس (يا همان تولرانسنده) علاوه بر تشويق طرف مقابل به داشتن تولرانس، خود نيز با تمسك به تولرانس ولو بصورت مجازي و بصورت تسليم و چس ناله، آن را ترويج مي‌دهد.)
براي اين منظور شخص تولرانسنده بايد تا حدي به فلسفه و جهان بيني مخصوص تولرانس عميق‌تر پي برده باشد و از طريق فهماندن آن به طرف مقابل وي را دعوت به تولرانس نمايد.
سرفصلهاي مهم اين جهان‌بيني عبارتند از:
- تشويق ديگران به بي‌ارزش بودن دنيا و به تبع آن بي‌ارزش بودن هر چيزي كه بخواهد تغيير مثبتي در آن بدهد. با عبارت‌هاي كليدي از قبيل «زندگيتو كن بابا»، «بي‌خيال»، «دنيا دو روزه»، «اي آقا» و ...
- فرهنگ تساهل در پذيرش ضدارزش‌ و كار احمقانه ويا خلاف قانون. با عبارت‌هاي كليدي از قبيل «همه‌چيمون درسته فقط اينمون خرابه»، «عشقي باش»، «همه چيمون بايد به همه‌چيمون بياد»، «سخت نگير حالا» و ...
مثال اول:
- سركار ننويس جون مادرت، چيكار كردم مگه؟
- كمربند نبستي.
- بابا بيخيال! آخه اين درشكه اصلاً قابل اين حرفاس؟ كمربندش كجا بود؟
- طبق قانون شما بايد وقتي با درشكه هم تو اتوبان ميروني كمربند ببندي.
- تيمسار جون، تو رو خدا سخت نگير ببين اينهمه ملت دارن چجوري رانندگي مي‌كنن؟ تو فقط من و اين ابوقراضه‌م رو ديدي؟ آخه خدا رو خوش نمياد. بجون بچه‌م اصن حواسم نبود. بخدا چهار سر عائله دارم بايد هي بدوم يه لقمه نون درآرم بكنم تو حلق اينا، ديگه حواس برا آدم نمي‌مونه تو اين اوضا! خب همه چيمون به همه چيمون بايد بياد ديگه. جون عزيزت ايندفه رو ببخش قول مي‌دم بازم جبران كنم.
- ديگه تكرار نشه.
- قربون معرفت آقا. دمت گرم. نوكرتيم. چشم.
- برو وانستا ديگه.
- خيلي آقايـــــــي!
(البته ظرايفي در حين گفتگو يعني بطور دقيقتر كمي قبلتر از جمله‌ي «ديگه تكرار نشه»، اتفاق مي‌افتد كه به لحاظ حفظ شان و منزلت تولرانسيده‌ي محترم از ذكر آنها معذوريم ولي قطعاً تولرانسندگان محترم خودشان به اين ظرايف عنداللزوم واقف خواهند بود/شد)

حكايت:
- گفتين كجا بريم؟
- تهران‌پارس
- خيله خب
- ...
- ...
- ببخشيد آقا شما نمي‌ترسين همه‌ي چراغ قرمزا رو با اين سرعت رد مي‌كنين؟
- اي آقا الان نصف شب‌م گذشته. در ضمن دنيا دو روزه آقا، عشقي باش!
- پس ديگه چرا چراغ سبزا رو اول واي ميستي بعدش رد مي‌شي؟
- دِ! خب معلومه حاجي، چون همون موقع ممكنه يه عشقي داره قرمزشو رد مي‌كنه.




درس سوم
تولرانس به مثابه‌ي معرفت و اخلاق اجتماعي
پس از آنكه اصل «فضيلتِ جهالت»، اثر خود را در جهت پي‌ريزي فرهنگ «تولرانس» بر جاي گذارد، بايد راهكاري براي پايداري آن بصورت فراگير اختيار شود. از آنجا كه ممكن است همه‌ي اقشار اجتماع با تخلق به اخلاق جاهلي يا بروز دادن آن در ملأ عام احساس راحتي نكنند (اگر چه همگان از پير و جوان آن را از سنين كودكي آموخته‌اند و عنداللزوم مي‌توانند به طرفةالعيني به آموزه‌هاي خود در اين زمينه رجوع كرده و از فوايد آن بهره‌مند شوند)، بايد بستر بديلي، قابل استفاده براي همگان، در نظر گرفت كه ضمن نهادينه كردن هرچه بيشتر «تولرانس» به پايداري و ماندگاري آن در همه‌ي اقشار نيز كمك كند. به همين منظور تولرانس بايد در قالب يك رفتار و خصلت نيك اجتماعي معرفي و معيار سنجش «معرفت» افراد قرار گيرد. اين «معرفت» به همان معني متداول و آشنايي است كه در فرهنگ عامه يا همان فرهنگ جاهلي به آن اشاره مي‌شود و همانطور كه قطعاً‌ مطلع هستيد نه تنها اين «معرفت» با آن ديگري به معني «شناخت و آگاهي» تفاوت فراوان دارد بلكه كاملاً معنايي معكوس مي‌دهد. به بيان ساده‌تر، نشان دادن معرفت به كسي يعني «فارغ از هرگونه شناختي» نسبت به آن فرد، طوري با او رفتار كنيم كه انگار از او بهتر سراغ نداريم و در كل صفت «با معرفت» به كسي اطلاق مي‌شود كه در كل حوزه‌ي گفتگو داراي چنين ويژگي‌اي باشد. براي مثال «رفيق با معرفت» شخصي است كه صرفنظر از نحوه‌ي عملكرد و شخصيت و شايستگي دوستانش، با آنها رفتار شايسته‌ي بهترين و صالح‌ترين انسانها را دارد؛ هر كه باشند. اين «رفتار» البته در جايگاه خود قابل بررسي است. در فرهنگ مورد بحث، رفتار خوب يعني «حال دادن». «حال دادن» نيز مانند «معرفت» داراي معني معين و سازگار با ساير واژگان اين حوزه است. اجازه دهيد در خصوص ريشه و معني اين اصطلاح در اينجا به همان درك عرفي خودمان (يا همان كامن سنس فرنگي‌ها) بسنده كنيم و از اطاله‌ي گفتگو در باب لغت‌معني اجتناب ورزيم و در ادامه به تدريج معناي آن را از ميان گفته‌ها و مثالها بازيابي كنيم. البته مخاطب محترم نيز خود مي‌تواند در صورت علاقه برود در اين خصوص تحقيق كند (نعوذ بالله).
با توجه به موارد فوق اگر كسي تولرانس لازم را در اجتماع از خود بروز دهد فردي «بامعرفت» و در غير اينصورت «بي‌معرفت» قلمداد خواهد شد. توجه به اين نكته ضروري است كه بر مبناي همين مقدمات، ميزان تولرانس بر مبناي ميزان «حال»ي كه به ديگران مي‌دهيم مشخص مي‌شود. براي روشنتر شدن مطلب به اين مثالها توجه فرماييد:
«دمش گرم، افسره بازم با معرفت بود» (يحتمل اشاره به اين نكته باشد كه پليس مورد نظر ميزان جريمه را كمتر از آنچه در قانون مقرر شده تعيين كرده است يا كلاً از جريمه نمودن فرد متخلف صرفنظر نموده است. به عبارت ديگر با عمل نكردن به قانون به متخلف «حال» داده است)
«دمش گرم، دزد بامعرفتي بوده!» (يعني همين كه پولهايت را سرقت كرده و به خودت و خانواده‌ات آسيبي نزده، شايسته‌ي قدرداني است و دعاي خير همراه راهش باد)
«خيلي بي‌معرفتي يه شب حالا سوئيچ ماشينتو خواستم، ناسلامتي به توام مي‌گن رفيق؟ آخه ناسلامتي شيش ساله با هم رفيقيما! كي مي‌خواي يه حالي‌م به ما بدي؟» (يعني درست است كه ماشين مال خودت است، ولي خيلي ان هستي كه آنرا به من نمي‌دهي، حالا اگر در طول اين شش سال كاري هم با هم داشتيه يا نداشته‌ايم، مهم نيست. اين هم مهم نيست كه ممكن است خيالت از بابت من و رانندگي‌ام راحت نباشد و اصلاً غلط مي‌كني كه تولرانس نداري و به من حال نمي‌دهي ان آقا)
«عجب مردمي پيدا مي‌شن‌ها، يه جو معرفت هم ندارن. خب يارو مي‌گه عجله دارم؛ چرا نمي‌ذاري بياد جلوي صف زودتر كارشو انجام بده به كارش برسه؟» (معني‌اش را خودتان به عنوان تمرين پيدا كنيد)
«اي‌ول! يه حالي به اين پسر ما بده! پرونده‌ش اون ته‌مهاس، سه ماه بايد صبر كنه تا نوبتش برسه. يه لطفي بكن، بذارش رو. خيلي آقايي! ايشالا از خجالتت در بيام...» (اين هم به هكذا معني‌اش را بيابيد من بابِ تمرين)

درس چهارم
تولرانس گفتماني (تولرانس ارتباطي)
اين تولرانس در واقع امتداد همان «تولرانس» و به نوعي پشتيبانِ نظري آن در حيطه‌ي گفتاري و ارتباطي است و به همين دليل همان قواعد و مشخصه‌هاي قبلي در اينجا نيز برقرار مي‌مانند.
اصولاً  اصل مهم در «تولرانس» (چه عملي، چه گفتماني) اين است كه تجاوز به حريم ديگري/ديگران ناديده گرفته شود و شخص مورد تجاوز اگر هم به اندازه‌ي متجاوز شادمان نيست، لااقل معترض نباشد، چه برسد كه كسي بخواهد در اين ميان نقش مدعي‌العموم را بازي كند يا پند و اندرز اخلاقي بدهد.
براي نمونه، لطيفه‌ها و هجويه‌هاي قوميتي كه معمولاً با «يه روز يه تركه ...» «يه روز يه رشتيه» «يه روز يه لره ...» «يه روز يه عربه ...» «...» شروع مي‌شوند، بهانه‌ي خوبي براي سنجش تولرانس گفتماني ما هستند چرا كه قسمتي از هويت اشخاص را هدف مي‌گيرند كه خودشان در آن دخيل نبوده‌اند و لذا امكان تغيير دادن آن را هم ندارند، پس تجاوز وارده محرز و بشدت موجب تفريح همگان احتمالاً غير از حوزه‌ي اثر تجاوز خواهد بود.
همچنين امروزه كه شبكه‌هاي اجتماعي نيز بصورت فراگير مورد استفاده و در دسترس عموم قرار دارند، اين نوع از تولرانس با زيرشاخه‌هاي «تولرانس خبررساني/نشر اكاذيب»، «تولرانس تصويرسازي/جعل تصوير»، «تولرانس در عدم رعايت حقوق مولف»، «تولرانس راي‌گيري آنلاين بصورت هيئتي» و انواع بسيارِ ديگري، در خدمت فرهنگ تولرانس ايراني و در بطن و ذيل آن، به شكلي پويا و روزآمد در جريان است.
از جذابيت‌هاي تولرانس گفتماني يا ارتباطي، هماهنگي ميان موضوع تولرانس و روش تولرانساندنِ تولرانسٌ به و تولرانسيده شدن تولرانسٌ عليه مي‌باشد، يعني در صورتيكه هجو قوميتي ويا نژادي در جايي اتفاق بيافتد، ابزار تولرانساندن آن نيز خودبخود از همان جنس است و همزمان و به طريق اولي در اختيار گوينده‌ي هجو (كه در اينجا  بلافاصله به تولرانسنده تغيير قالب مي‌هد) و محيا مي‌باشد.
بعنوان مثال: در صورتيكه شما در جايي هجويه‌اي قومي يا نژادي را نقل كنيد و كسي بگويد اين كار، كار درستي نيست. شما مي‌توانيد به راحتي از همان ابزار هجو مجدداً در پاسخ و تشويق به تولرانس استفاده ببريد و بگوييد «هيچي ديگه ما اگه پس فردا بخوايم بگوزيمم، بايد از شما اجازه بگيريم» و البته چه كسي مي‌تواند در مقابل دادن چنين مجوزي مقاومت كند؟ بخصوص كه سيل لايكها و كامنتهاي تاييد آميز فضاي تولرانسيدن را همواره تشويق مي‌كند.
يا اگر عكس زلزله‌ي بم بجاي زلزله‌ي ورزقان منتشر شد و كسي گفت چرا عكس را اشتباه منتشر كرده‌ايد. به سرعت و به راحتي مي‌توان گفت: «چه فرقي ميكنه؟ مهم اينه كه مردم بدونن زلزله شده و احساساتشون انگولك بشه» و البته چه اهميتي دارد كه مردم همين موقعش هم مي‌دانند زلزله شده و دلشان به قدر كافي دارد قل قل مي‌زند، مهم لايك و كامنتي است كه در تاييد ما و ذيل عكس ما بيايد و باعث ارتقاء جايگاه ما در اجتماع مجازي شود ولو اينكه در حال خرج كردن از درد و بدبختي آسيب‌ديدگان دو زلزله‌ بطور همزمان براي اين تبليغات باشيم.
يا اگر عكس يا مطلب شخص ديگري را بدون رضايت و حتي بدون ذكر نام مولف آن در صفحه‌ي شخصي يا عمومي خود منتشر كرده‌ايم و كسي معترض شود، مي‌توان به او گوشزد كرد كه «به تو چه؟ مگه تو وكيل وصي مؤلفي؟» و نظر وي را حذف و در صورت امكان، ارتباطش با آن صفحه را قطع كرد تا متوجه باشد كه بايد تولرانس پيدا كند تا راحت‌تر و بدون دغدغه زندگي كند و اصولاً همگان متوجه باشند كه بهتر است قيد كار خلاقه را از بيخ بزنند تا در فضاي تولرانس رستگار شوند.

درس پنجم
موارد غير قابل تولرانسيدن
با همه‌ي آنچه گفته شد مواردي هست كه داشتن تولرانس در مقابل آنها نادرست و بلكه خطرناك است. از جمله:
امور خصوصي ديگران
امور خصوصي يعني اموري كه در حيطه‌ي زندگي شخصي و نه در حيطه‌ي اجتماعي، اثرگذار و معني دار باشد، خواه اثرات ناشي از آن مثبت و خواه منفي باشد؛ نظير طرز لباس پوشيدن، نوع خورد و خوراك و آشاميدن، آرايش كردن، مدل مو، طرز راه رفتن، دكوراسيون منزل و هرچه از اين قبيل، مادامي كه اثرات ناشي از آنها (خوب يا بد) تنها متوجه خود شخص و زندگي اوست و مستقيماً دخالتي در زندگي ديگران بصورت فاعل ندارد.
واضح و مبرهن است كه در اين قبيل موارد داشتن تولرانس به هيچ عنوان جايز نيست. يعني در صورتي كه كسي لباسي پوشيده كه از نظر ما نامتعارف است يا بيش‌از اندازه جلب توجه مي‌كند، يا سبك زندگي‌اي اختيار كرده كه براي ما نامانوس است و نمي‌توانيم آن را درك كنيم، موظفيم به هر شكل ممكن دخالت كرده و مانع از اين عمل شخص شويم. خود اين «مانع شدن» مراتبي دارد كه در صورت امكان از دخالت مستقيم و فيزيكي در جهت رفع ناهنجاري آغاز مي‌شود و در مراحل بعد بسته به امكانات به توهين مستقيم، تذكر، تمسخر، غيبت و بدگويي و طرد كردن تقليل مي‌يابد ولي آنچه مسلم است ناديده گرفتن آن غيرممكن و در فرهنگ تولرانس ايراني از معاصي كبيره به شمار مي‌آيد.

نتيجه گيري و خلاصه
يك- اصولاً در اين فرهنگ دخالت هرچه بيشتر در امور شخصي ديگران از يك سو و ناديده گرفتن موارد نقض حقوق اجتماعي و عمومي توسط هر كس از سوي ديگر، از اهم واجبات است.
دو- تمام تلاش ما در اين فرهنگ بايد بر مبناي نقض حقوق شهروندي و سوق دادن افراد به موجوداتي ترسو، لات، گوشه‌گير، بددهان، دودره‌باز، بي‌اعتماد، قانون‌شكن، فرافكن، لوده، بدون هويت فردي و ابن‌الوقت باشد.

اگرچه آنچه تا قبل از اين درس گفته شد احتمال كمي باقي مي‌گذارد تا مخاطب محترم از تشخيص مصاديق تولرانس ناتوان بماند ولي با اين حال براي رفع ابهام لازم ديده شد بخش بعدي به عنوان مكمل به دروس قبل اضافه گردد. باشد كه مورد استفاده قرار گيرد.

تكمله
مصاديق تولرانس
·       تولرانس ترافيكي و شهري
o      برعكس رفتن رمپ اتوبان
o      انداختن زباله در خيابان
o      خالي كردن سطل زباله در جوي
o      نبستن كمربند، زيگزاگ رفتن، حركت با سرعت پنجاه و پنج كيلومتر بر ساعت در لاين سبقت،
o      استفاده از پياده‌رو بجاي سواره رو
o      ورود به جلوي صف با تراشيدن بهانه‌هاي مختلف
o      شكستن و پاره كردن امكانات شهري از قبيل شيشه و صندلي اتوبوس، شيشه و سيم گوشي تلفن عمومي و نظاير اينها
o      و بسياري موارد ديگر كه مطمئناً ذهن خلاق تولرانسيك قادر به كشف آنها است و همواره خواهد بود.
·       تولرانس آنلاين
o      راي‌دهي هيئتي براي يك نفر به توصيه رفقا و يا خود شخص و بدون توجه به شايستگي‌هاي واقعي شركت‌كنندگان
o      فحاشي و حمله‌ي هيئتي به يك مكان يا شخص آنلاين، بدون در نظر گرفتن واقعيت امور و درستي و نادرستي شايعات در مورد آن جا يا شخص آنلاين
o      بازنشر و گسترش اخبار جعلي و بي‌پايه و اساس، بدون هرگونه تحقيق در مورد آنها
o      بازنشر عكسهاي دلخراش، جعلي، متعلق به زندگي خصوص ديگران براي كسب امتياز و بازديد كننده‌ي بيشتر
o      انتشار محتواي توليد شده توسط ديگران بدون ذكر منبع و مولف و تظاهر به مولف اثر بودن
o      ...
·       تولرانس در استفاده‌ي جابجا از امكانات در يك شبكه‌ي اجتماعي مانند فيس‌بوك
o      ايجاد رابطه‌ي دوستي با شخصيت حقوقي (نظير فلان انتشارات يا فلان گالري، يا فلان كارخانه‌ي محصولات لبني)
o      بكار بردن استتوس براي خطاب قرار دادن يك نفر از ميان پانصد نفر
o      تگ كردن افرادي كه در عكسها حضور ندارند براي جلب بازديد كننده‌ي بيشتر (با استدلال اينكه «خب هر كي نمي‌خواد تگشو برداره»)
o      نصب اعلاميه و پوستر در صفحات ديگران
o      ....
·       تولرانس در اتلاف منابع
o      باز گذاشتن شير آب
o      ايجاد حرارت و برودت بيش از حد نياز و جبران آن با اتلاف انرژي
o      روشن گذاردن چراغها و وسايل برقي غير لازم
o      آلوده كردن محيط زيست در هنگام پيك‌نيك و تفريح و تفرج
o      ...

·       تولرانس در استفاده‌ي جابجا در ابزار
o      گوشكوب بجاي چكش
o      قيچي بجاي انبردست
o      انبردست بجاي قندشكن
o      چاقو بجاي پيچ‌گوشتي
o      بطور كلي هر نوع استفاده‌ي ناصحيح از امكاناتي كه براي بوجود آمدن آن تلاش مثبتي صورت گرفته و وجود ارزش افزوده‌اي را موجب شده


در مقابل، مواقعي كه نبايد در دام تولرانس بيافتيم:
·       غيبت كردن
·       دخالت در امور شخصي و زندگي خصوصي ديگران
·       قضاوت و در صورت امكان ممانعت از رفتار و آرايش و لباس پوشيدن و طرز زندگي شخصي افراد بر اساس ميل و سليقه خودشان و سوق دادن آنها به قرار گرفتن در نرم عمومي (مطابق با نظر «ما»)
·       برنتافتن هر نظر مخالفت خصوصاً نظرات منطقي
·       عصباني شدن از هرگونه حرفي كه معني‌اش «واضح» نيست يا حتي معني خاصي ندارد
·       اهميت دادن به چيزهاي پيش‌پا افتاده و مبتذل كه عملاً فاقد تاثير و اهميت هستند
·       برخورد جدي با خطاي سهوي افراد فاقد تولرانس

[اوني كه اول جلسه مزه مي‌پروند، برو ايندفه رو حال دادم بهت]
در خاتمه آنچه بديهي است آن است كه توليدات اين فرهنگ گهربار محدود و مقيد به مواردي كه در اين رساله به آنها اشاره شد نبوده و نمي‌باشد و لذا اگر مخاطب گرامي روح مطالب را بخوبي دريافته باشد، با رجوع به خلاقيت و ابتكار شخصي خود مي‌تواند به اين گنجينه‌ي پرافتخار يعني همانا «تولرانس ايراني» اضافه و آنرا پربارتر نمايد.
انشاالله خداوند به شما توفيق تولرانس عظيم عنايت فرمايد.
والسلام.

اطلاعيه
كساني كه اين رساله را با موفقيت مطالعه و بطور دقيق فرا بگيرند، مي‌توانند با افتخار به درجه‌ي «زرنگي» نائل آيند.
افرادي كه علاوه بر يادگيري مفاد رساله‌ي فوق، به نوآوري و ابداع در زمينه‌ي تولرانس با موفقيت اقدام نمايند موفق به اخذ درجه‌ي عالي «ختم روزگار» خواهند شد.

جهت اخذ گواهي درجات فوق مي‌توانيد با جمع‌آوري استشهاد از كسبه‌ي محل و فاميل و دوستان به بزرگ فاميل (يا گنده‌ي محل هركدام در دسترس باشند) مراجعه و آنرا دريافت نماييد.