۱۳۸۷ اردیبهشت ۹, دوشنبه

جستجوگر

گاه و بيگاه يه اي‌ميلايي براي همه‌مون مياد كه توش يه خروار جملات قصار و خوشگل هست و پر از پند و اندرز و نصايح و رهنمود مربوط به اينكه چطور زندگي كنيم و اينكه زندگي يعني چي و چه كنيم كه چه شود و آدما چه جورين و تو چجوري باش و از اين دست دُرپراكني‌ها. البته نمي‌گم هميشه ولي بيشتر وقتا همينجوري سريع و خيلي سرسري يه نگاهي بهشون مي‌كنم كه ببينم چي مي‌گن و حرف حسابشون چيه. از حق نگذريم گاهيم يه چيزاي خوبي توشون هست كه آدم رو وادار به فكر كردن مي‌كنه. خلاصه تو يكي دوتا يا چندتا (دقيقاً يادم نيست) از اينا به يه عباراتي برخوردم با اين مضمون كه «تو دنيا دو جور آدم هست، يه عده اونايي كه رهبرن و يه عده هم اونايي كه پيرو هستن». فكر كنم آخرين اي‌ميلي كه همچين محتوايي داشت چند شب پيش (در ايام مرخصي) به دستم رسيد و البته علاوه بر اين، اين مژده رو هم داده بود كه بعضي از اونايي كه پيرو هستن رهبر مي‌شن و در عين حال مشخص كرده بود كه يه عده از مادر رهبر زاده مي‌شن و اينها خيلي آدمهاي خاصي هستن و اينطور شد كه خيلي منو به فكر فرو برد . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . من پيرو هستم؟ . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . من رهبرم؟ . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . اگر رهبر نيستم، يعني يه وقتي ميشم؟ . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . اصلاً خوبه كه رهبر باشم؟ . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . خوبه كه پيرو باشم؟ . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . من چي باشم خوبه؟ . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . من چي نباشم بهتره؟ . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .

خلاصه بعد از مقدار زيادي فكر، يكهو فهميدم كه خوابم برده و يه پيرمرد بدتركيبي با يه چوب گنده‌ي كج و معوج اومده به خوابم. شروع كرد به يه چيزايي گفتن و من از اونجا كه قبلاً ديده بودم چقدر سخته آدم بعداً بخواد خوابشو بنويسه، همونجا في‌المجلس شروع كردم به تهيه صورتجلسه و تحرير ماوقع و نتيجه‌ش شد اين:

پسر جان! (حالا نمي‌دونم اين لقب «پسرجان» رو چرا به من داد ولي خوب بهرحال همين كه دوستانه بود كفايت مي‌كرد و منم معترض نشدم و البته به‌هرصورت جرات غير اينو هم نداشتم.)

اين اي‌مائيلهايي كه تو دريافت مي‌كني مهجور هستند و بخشي مهم و بس اساسي كم دارند. نه اينكه نادرست باشند، كه تنها به بخشي از واقعيت اشاره دارند و چون همه شما سالهاست به‌همين‌گونه پيامها را دريافت كرده‌ايد، هرگز به دنبال اين نيستيد كه آن بخش ديگر كدامست. كه اين بخش وسيع به مثابه‌ي دشتي آنسوي پنجره‌ي اطاقك آراسته‌ايست كه به واسطه‌ي ديواري ساخته شده از آجر‌هاي تكرار و تكرار و تكرار از چشم هوش شما پنهان گشته. من از آنجا كه ديدم تو چنين سرگشته و حيران در خود درمي‌پيچي و بدينسان پريشاني، شفقت پيشه كردم و به رحم، آنچه نمي‌داني بر تو باز مي‌گويم. چنين باد كه تو به تحرير بسنده نكرده و در اين گفته‌ها تامل و تعمق كني و چنانكه خواهم گفت حقيقت آنها را بيابي. ايدون باد!

. . . .

نخست آنكه آدميان بر «3» دسته‌اند! دسته‌ي اول آنان كه راهبرند و آموزگار، دسته‌ي ديگر كه پيروند و آموزش‌پذير و دسته‌ي سوم و آخر -كه تو از آن بي‌خبري- جستجوگران!

در باب دسته‌ي يكم و دويم سخنها بس رانده‌اند و ضيق وقت را غنيمت مي‌دانم و بر قامت ديوار مكررات نمي‌افزايم و اما در روايت جستجوگران بر تو چنين گويم و باشد كه خود بيابي:

جستجوگر كسي است كه تجربه مي‌كند و مي‌يابد تا آنكه بياموزد. هموست كه پيروي نمي‌كند كه ابداع مي‌كند. هموست كه فرمان نمي‌راند كه نشان مي‌دهد. جستجوگر گاه به كسوت راهبر خلعت مي‌پوشد اما به اين ردا براي يافتن و نشان دادن تن مي‌دهد، كه نه از براي يافته شدن و نه براي نشانه شدن. او گاه پيروي مي‌كند! نه از آنروي كه بياموزد كه براي كشفِ رازِ آموختن.

جستجوگر نه به پير مي‌شود و نه جوان است. او مي‌داند كه به دنبال چيست. و از آنجا مي‌داند كه از پنجره‌ي منزل پيشين مقصد پسين را نظاره كرده است. و در همانحال كه تشنه‌ي راز منزل واپسين است و در ميان راه سخن حكيمان و راهبران را مي‌شنود و نظاره‌ي پيروان را به تماشا مي‌ايستد، هرگز دل در گرو آن سخنان نمي‌بندد و بر آن نظاره‌ها درنمي‌ماند.

او نشانه‌ها را مي‌شناسد. مي‌داند كه نشانه تنها وسيله‌ايست. و مي‌داند كه نشانه‌هايي تنها براي اوست و گاه حتي ديگري را نشايد و نه حتي جستجوگري ديگر را. او بر بال نشانه‌ها به پويش خود شتاب مي‌دهد و هرگز مزد آنان را تقديس نمي‌داند كه مي‌داند كه نشانه‌ها ساخته‌هايي بيش نيستند در معرض فساد و زنگارگرفتگي، پس هر از چندگاه مشتي را رها كرده و مشتي ديگر از ميان راه برمي‌گزيند.

جستجوگر گاه حتي عاشق مي‌شود! و عشق را مي‌شناسد و حتي بازمي‌شناسد و آنرا گرانبها و راستين درمي‌يابد. گاه در اين ميان از گريز معشوق، چون همگان، دلشكسته مي‌شود، ولي چون همگان با عشق پيمان نمي‌شكند. او تنفر را شناخته است و از آن دوري مي‌جويد، چرا كه مي‌داند تنفر توان جستجوي مهر را از او مي‌ربايد و مهر آنستكه راهنمايي براي واپسين منزل در دستان او به عاريت مي‌گذارد. او به گذشت مومن است، چرا كه هرگاه در كشف راه عاجز است مهر بر او به گذشت راه مي‌نماياند. او را از تقسيم آنچه كه يافته با ديگران هراسي نيست كه مي‌داند اين گذشتي است كه از آلام آدميان مي‌كاهد و اين همه سختيِ گاه‌به‌گاهِ راه، همانا از دردمندي آدميان است، همانان كه پيروانند و رهبران، و هماره در ميان كشاكش رنگارنگ كهنه و نو سردرگم و آشفته و هراسان.

جستجوگر گاه به بيراه نيز مي‌رود و همانا آن زماني‌ست كه بزرگترين رنج را مي‌برد، ولي بر ادامه اصرار نمي‌ورزد و سرانجام دست به دامان مهر، به گذشتي، از نو با راه در مي‌آميزد. او مي‌داند كه هر رنجي، رنج بيراه نيست و هم مي‌داند كه هميشه درگاه رنج بردن گشوده است، پس سرودن رنج‌نامه‌هاي حزين را به گوهر شادمانه زيستن، اگرچه گاه به دردمندي، وامي‌نهد. زندگي را سلامي مي‌داند به شكرانه‌ي مهر و افق را همچنان در جستجو و كاوش گوهر زندگي با نگاهي جويا درمي‌نوردد.

و اين را نيز با تو مي‌گويم كه همانا نافذترين كلام نيكوترين راهبران و خوشايندترينشان بر پيرواني نيكوسرشت، آنست كه جستجوگري يافته است.

و دست آخر آنكه جستجوگر در قلب حيات زندگي مي‌كند و نه در امتداد آن!

. . . . . . . . . . . . . . .

. . . . . . . .

. . . . .

. . .

.

تمام اين مدت همينجوري ساكت، جيك نمي‌زدم و فقط تايپ مي‌كردم. يه ماشين تحرير بود از اونا كه عريضه نويساي ميدون ارك دارن. خلاصه پيرمرد كه اين وضع منو ديد، عصاشو بلند كرد و من از خواب پريدم و هر چي خوندم ديدم حاليم نمي‌شه. تنها فايده‌ش اين بود رفتم هرچي ايميل اين مدلي تو اينباكسم مونده بود روونه‌ي آشغالدوني كردم تا بلكه ديگه از اين خوابا نبينم. خلاصه از اونجايي كه مرض مردم آزاري هم دارم گفتم اينا رو بذارم اينجا، بلكه بتونم يه مقدار اذهان عمومي شما رو هم دچار تشويش كنم. ايدون باد!!!

Original Post: Sunday April 22, 2007 - 03:00am IRST

.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر