۱۳۹۰ آبان ۳, سه‌شنبه

ليبيِ آزاد!؟

گاهي وقتا وقتي حرف مي‌زنم احساس مي‌كنم دارم... ها؟... نه! نه اينكه تو پيت بگوزم، ولي خب انگار تو خواب با موجودات فضايي تمرين نون بيار كباب ببر مي‌كنم يا دارم به ماهيا آموزش خلباني مي‌دم... خلاصه يه چي تو اين مايه‌ها.
آره خلاصه...

۱۳۹۰ مهر ۲۹, جمعه

طب

نمي‌تونم دكتر!
چرا عزيزم مي‌توني، مگه نمي‌گي گلوت درد مي‌گيره؟
نه آخه معده‌مم درد مي‌كنه.
ربطي نداره جانم، مي‌توني.
آخه از تو شيكمم داره ميزنه تو حلقم
باشه فرقي نمي‌كنه از كونتم بزنه تو چشت باز همينه كه مي‌گم.
دمت گرم دكي ايني كه گفتي خيلي آرومم كرد.
چاكرتيم
آقاييد

۱۳۹۰ مهر ۲۷, چهارشنبه

چهارشنبه نوزده اكتبر

صبح جلسه دارم، ولي يه مرضي افتاده به جونم كه نمي‌ذاره بخوابم. نمي‌دونم چيه، دارم دنبالش مي‌گردم، خيلي آشناس. مسنجرم روشنه و طبق معمول اينويزيبله. «شاپ» آدما از اون پايين كله‌شون مياد بالا و دوباره ميره پايين. «شوپ» چراغ خاموششون مياد بالا و ميره پايين. اعصابشونو ندارم. تو يوتوب دنبال يه آهنگ قديمي مي‌گردم كه مدتها پيش خيلي گوشش ميدادم. ويدئوش رو هم دوست داشتم. عيال سابق دوستش نداشت. فكر مي‌كرد من دارم وسطاش هيزي مي‌كنم. فكر مي‌كنم بايد يه چيزي تو اون ويدئو باشه كه يه كم حس الانمو داشته باشه. ويدئو رو پيدا مي‌كنم. نگاش مي‌كنم. هنوزم قشنگه. ولي يه اشكالي داره، حالش اوني نيست كه به حال الان من بخوره. مي‌رم تو اين ستون بغلش نگاه مي‌كنم بلكه تو پيشنهاداش يه چيز درست و درموني باشه ولي بي‌فايده‌س. فحش مياد تو دهنم، فحش مي‌دم. به اينكه چرا همه‌ي دنيا بايد از نظر اين سيستم كودن و كور يه جور فرض بشن. چرا به صرف اينكه من يه آهنگ پاپ يه سال دهه‌ي نود رو نگاه كردم بايد هر چي آهنگ پاپ در پيت دور و بر همون سال رو بهم پيشنهاد كنه، چرا نبايد فكر كنه كه اين آدم شايد يه كم سليقه داشته باشه.
ولش كن. مي‌بندمش.
شوپ شاپ، يكي مي‌خواد يكي ديگه ببيندش، من بايد شاپ و شوپش رو بشنوم. شوپ... شاپ. به اين فكر مي‌كنم كه چرا آدما هم مي‌خوان، هم نمي‌خوان كه بنظر بياد كه مي‌خوان! بعد فكر مي‌كنم كه خب تقصيري هم ندارن، هميشه اينجوري بوده، كلاً هميشه رسم بر اينه كه نبايد مستقيم حرف بزني، بايد كرشمه بياي، بايد قر و قربيله بريزي تا توجه طرف رو جلب كني، همه كه مدل تو خركي نيستن. بعد فكر مي‌كنم كه من خركي‌يم؟ بعد فكر مي‌كنم كه شايد. خوبه؟ بده؟ نمي‌دونم. ولش كن.
مي‌رم سراغ عكسام. اين عكسا رو دوس دارم. مدتها بود كه مي‌خواستم همچين عكسايي بگيرم. اين فضاها رو براي خودم نگه دارم. بدونم كه خيالات و توهماتم نبوده و نيست. حوصله‌شونو ند ارم. مي‌بندمشون. حالم يه جوريه. شاپ.  الان مي‌دونم چمه. ميرم تو فولدر عكساش....
 يه باد خوبي مياد از پنجره. پرده رو پس مي‌زنه. از لاي پرده‌اي كه داره موج مي‌خوره مي‌شه ساختموناي بلند بالاي تپه رو ديد كه چراغاشون تك و توك روشنه. قشنگه. يه كمي آرومترم. ولي مي‌دونم كه اين آروم بودن مي‌تونه كه خيلي طولاني نباشه. شايد بهتره بگيرم بخوابم. مي‌رم صفه‌ي كانت‌دان رو نگاه مي‌كنم. 7 روز و 18 ساعت و ... الان وقت خوبيه براي خوابيدن. آره وقت خوابه. اه باز يادم اومد صب جلسه دارم. گندش بزنن. ولش كن. شوپ. ميرم بخوابم.

۱۳۹۰ مهر ۲۶, سه‌شنبه

تاملي در باب همزيستي

بعضي آدما مثل يه آهنگ خوبن، يعني مي‌توني گوششون كني و از شنيدنشون لذت ببري.
بعضياي ديگه مثل يه فيلم قشنگ و خيلي باحالن يعني مي‌توني بشيني پاشون و نگاشون كني و گاهي هم تكرارشون كني.
بعضي آدما مثل كتاب خوب مي‌مونن، مي‌توني بازشون كني، دنبالشون كني و مدتي باهاشون سرگرم باشي.
ولي بعضي آدما شبيه هيچ‌كدوم از اينا نيستن و در همون حال حكم همه‌ي اونا رو برات دارن، اينا آدمايي‌ين كه حس مي‌كني مي‌توني باهاشون زندگي كني ولي هنوز نمي‌دوني چرا و چطور. ساده نيست پيدا كردنشون ولي وقتي پيداشون كردي دستپاچه مي‌شي، با ناباوري گوششون مي‌كني، نگاشون مي‌كني دنبالشون مي‌كني و احساس مي‌كني كه بايد يه كاري بكني، بايد يجوري ارزشي رو كه برات دارن نشون بدي ولي نمي‌توني، كم مياري، نفست موقعي كه نبايد بند مياد، حرفت موقعي كه وقتش نيست قطع ميشه، دلت مي‌خواد بهترين باشي ولي مي‌ترسي از اين كه شايد نتوني.
ولي در همين لحظات مي‌فهمي كه بايد بشيني باهاش يه فيلم ببيني يه موزيك گوش بدي يا يه كتاب بخوني و تازه اون موقع‌ست كه مي‌فهمي چرا بايد باهاشون زندگي كني.

۱۳۹۰ مهر ۲۲, جمعه

غريبه‌اي در تارتيخ

دور دور دور خيلي دور
يه جايي نزديك مريخ يا نه، نزديك آندرومد
يه نفر رد شد با كلاه پشمي و چشماي آلبالويي
كه دستاشو كرده بود تو جيباي كفشش  و داشت با كونش سوت مي‌زد.

دور دور دور نزديك آندرومد
مرد كلا پشمي، سرش آويزون، دمش دور گردنش مي‌رفت كه خچامير خام بخره
و همينطور كه با كونش سوت مي‌زد داشت فكر مي‌كرد كه خچامير رو اگه با شاندام درست كنه خيلي بهتره.

دور دور دور خيلي دور نزديك آندرومد بعد از گورسيد سياره مرنين شهر تارتيخ يا نه شايدم گومبيخ، خيابون چلّم شمالغربي، طبقه‌ي چهارم، واحد 5ميليون و 11، مرد كلا پشمي داشت خواب مي‌ديد كه با چشاي آلبالوييش داره يه ميكس خچامير و شاندام معركه رو لف لف ميده تو دوماغش.

يه جايي نزديك آندرومد يود فك كنم آره، خيلي دور
يه مرد كلا پشمي با دوماغ پر از ميكس خچامير و شاندام كه نمي‌تونست به من سلام كنه، همينطور كه داشت با كونش سوت مي‌زد و دستاش تو جيباي كفشش بود، چشماي آلبالوييش رو كرد اونور و رفت.

من از اون روز ديگه نديدمش ولي گاه و بيگاه صداي سوتش مياد و من مجسمش مي‌كنم كه داره چشماي آلبالوييش رو كه خچاميرو شاندام دوماغيده بهش چسبيده، به ديواراي طبقه‌ي اول خيابون چلّم شمالغربي مي‌مالدشون كه شايد بيدار شه.

الان شما فكر مي‌كنين كه من دارم دري‌وري مي‌گم.
ولي يه جايي دور دور دور خيلي دور نزديك آندرومد
يه نفر داره خواب مي‌بينه كه من دارم با يه قيافه و رفتار دري‌وري واقعيت رو مي‌گم.