۱۳۹۵ آذر ۶, شنبه

تایتل: ری‌استارت



چند وقتیه هیچ‌چی برام جالب نیست، یعنی شاید در لحظه جالب باشه ها، ولی فقط در همون لحظه. حالا دارم تمرین می‌کنم ببینم می‌تونم برگردم به دورانی که هی یه چیزایی برام جالب بودن یا نه. البته من همیشه از برگشتن به یه دورانی (حالا هر دورانی) فراری بوده‌م. ولی اشکال الآن اینه که خود این فراری بودنه م برام جالب نیست. نه اینکه برگشتنه جالب باشه ها، نه! یعنی از سر جالب نبودنِ هیچ‌چيز، آدم فکر می‌کنه ولش کن بذار این دفعه رو برگردیم استثنائاً، ببینیم بلکه‌م جالب شد.
حالا اینا به کنار! فکر می‌کنین قضیه به همین راحتیاس؟ نع! من الآن یه ربعه سر کاسهٔ فرنگی نشستم با موبایل دارم اینا رو یواشکی می‌نویسم که اون نسخهٔ خودمو که جلو کامپیوتره بپیچونم. یعنی اگه هر چی داشتم و بود، اینجا تونستم بریزم بیرون که تونستم، اگه نه، برم بشینم جلو اون کوفتی، همه‌ش خشک می‌شه و بند میاد. یعنی اصن این حرفا که «هیچی برام جالب نیست» و اینا، مال همین چن دیقه فراغت مستراحیه، وگرنه اون یارو جلو مونیتوریه با سی‌تا تب‌شیت باز فکر می‌کنه اوه چقدر چیز بالقوه جالب مونده که باید بهشون رسیدگی کنم؛ وقت کم نیارم يه وخ! بعد اون سی‌تا رو که رسیدگی می‌کنه، می‌بینه رفته تو پاچه‌ش و عوضش سی‌وشیش‌تا جالبِ بالقوهٔ دیگه درست شده. بعد هی این تکرار می‌شه تا مجبور می‌شه در اثر فشار اعمال حیاتی پاشه بیاد اینجا و یادش بیفته که اوه اینطوریه پس؟ جالب نيست هيچی انگار.
حالا ایندفعه شانسكی-اتفاقی وقتی بعد از کشف چندبارۀ تئوری ناجالبیتِ خصوصی روی كاسۀ مستراح، موبایلمَم همراهم بود، اینطوری شد که اینا خیلی سرّی و یواشی و یه انگشت شستی تایپ شد. تمرينی بود بالاخره. جالب بود.

پ.ن.
همه‌ش مزخرف بود، الآن وقت ندارم توضیح بدم چرا، خلاصه‌ش مستراح‌گرفتگی. بذار ببینم اینا چیه اینجا گذاشتن ملت. یحتمل خیلی جالب باشه.