وقتي نوشتهها ميرقصند و وقتي همه بازيگران اين صحنه خاموشند و وقتي تلاش توست كه نفس را به كالبدي بي جان ميدمد، آن زمان زماني براي من است؛ زماني براي نمردن.
وقتي مغازله الفاظ بي انتهاست، دست تو بر پيكر تبدار يك شب زده، مسيحايي ديگر است و آن زمان، زماني است شايستهي زندگي كردن.
دوست ازلي من ...
چپ چپ نگا نكنين! مگه چيه؟ منم بلدم از اين حرفا خب!
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر