۱۳۸۷ اردیبهشت ۲, دوشنبه

ترس

1- ما كلا يه چيزي رو فراموش كرديم: «خود» بودن.

2- «خود» بودن به معني «نرمال» بودن نيست.

3- خود بودن يعني تظاهر نكردن به چيزي غير از اونچه كه هستيم.

4- علت تظاهر كردن ترسه، ترس از اونچه كه قضاوتمون مي‌كنن.

5- قضاوت ترسناكه چون ملاك‌ها رو پايه‌گذاري مي‌كنه، ملاك‌هايي كه بر مبناي اون مي‌پذيريم يا پذيرفته مي‌شيم.

6- پذيرفته‌شدن مبناي ارتباط داشتنه و اين موضوع در كل بشريت برقراره.

7- ما شديداً به ارتباط داشتن محتاجيم و اينم امري شديداً طبيعيه.

8- بعضيا علاقه به ايجاد ارتباط با ديگران نشون نمي‌دن به اين دليل كه واكنششون به ترس از قضاوت شدن، انفعاليه.

9- بعضيا ارتباط افراد با همديگه رو مسخره مي‌كنن، چون نوع واكنششون به ترس از قضاوت شدن، تهاجميه.

10- بعضيام براي ايجاد ارتباط هويتشون رو واگذار مي‌كنن؛ يعني از خودشون فاصله مي‌گيرن و تبديل به يه چيز ديگه غير از خودشون مي‌شن، چونكه تسليم ترس از قضاوت شدن هستن.

11- يه عده‌م به اقتضاي شرايط و با رجوع به احساسات ناخودآگاهشون ميون فرماي انفعالي، تهاجمي و تسليمي در حال جابجا شدنن.

12- ريشه ترس از قضاوت شدن توي باوراي عميق و ناخودآگاه شديداً سنتي و تظاهرگرايانه‌مونه (حتي اونايي كه به‌نظر خودشون خيلي امروزي هستن، يا اينطور وانمود مي‌كنن).

13- اين يعني اينكه راه خروج از ترس تغيير باورامونه.

14- ولي متاسفانه براي تغيير باورا اغلب مي‌افتيم به دام بي‌باوري.

15- و البته افراد بي‌باور دچار ترس شديدتري مي‌شن! نه از قضاوت ديگران، بلكه از بي‌معني و خالي شدن زندگي از هدف.

16- علاوه بر اين، موندگاري باورا هم توي ظرفا و فرما (مثل آب يه جا مونده) باعث گنديدگيشون مي‌شه.

17- اينا يعني اينكه ما براي خروج از گنديدگي يا نيفتادن به منجلاب بي‌باوري به پيدا كردن باوراي زنده و ديناميك احتياج داريم.

18- باوراي زنده از متن ساده و زنده خود آدم بطور دائم در ميان ولي بايد پيداشون كرد.

19- براي اينكه اين نوع از باورا رو پيدا كنيم بايد بتونيم هر لحظه به دروني‌ترين خواسته‌ها و آرزوهامون مراجعه كنيم.

20- ولي بازم از طرفي براي رسيدن به اين خواسته‌هاي دروني بايد قبل از فهميدنشون، به درستي اونها ايمان داشته باشيم.

21- ايمان داشتن يعني اينكه بجاي اينكه «تصور كنيم»، «بدونيم».

22- يه مثال عملي اين حرفام مي‌تونه اين باشه كه مهم نيست كه تعداد آيتماي مهملاتي كه اينجا سرهمشون كردم، 22 باشه و يا مثلا 20 يا 25 يا 30 نباشه، بلكه مهم اينه كه درست اونطور كه من بنظرم لازم بوده، نوشته شده باشن!


نتيجه:

نرمال بودن «اصلا» مهم نيست، مهم اونه كه اجازه بديم تا براحتي «از كوزه همان برون تراود كه در اوست».


تبصره:

راستي معني اينايي كه گفتم يلخي بودن و بي‌قيدي و بي‌خيالي نيست. چون بي‌قيدي و بي خيالي خودش نشونه‌ي يه عكس‌العمل تهاجمي و بي‌نتيجه به يه ترس مسلطه.

گارانتي:

اگر خودمون باشيم هيچوقت تو ايجاد يا پيدا كردن ارتباط با كساييكه از سنخ ما هستن مشكل پيدا نمي‌كنيم.


تصوير گنده‌ي ماجرا:

مهم نيست خيليا راجع به من چي فكر مي‌كنن تا وقتي كه خودم «مي‌دونم» كه «خود»مم يا به عبارت ديگه «تا وقتي كه خودم مي‌دونم چي هستم».

والسلام



Original Post: Sunday January 14, 2007 - 02:04am IRST

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر