- الان؟
- آره الان.
- هيچي، به چيز خاصي فكر نميكنم.
- خب يعني چي؟ يعني مُردي؟
- نه نمردم ولي فكري ندارم.
- چرا دروغ ميگي؟
- نميدونم.
- اينم دروغ ميگي. ميدوني.
- خب يعني نميخوام راجع بهش فك كنم.
- خب ولي داري ميكني.
- از جون من چي ميخواي؟
- هيچي ميخوام اداي مردهها رو در نياري.
- من اداي مردهها رو در نميارم.
- ميخواي يه آهنگ ديگه بذار شايد درست شد.
- فكر نميكنم؛ به آهنگ ربطي نداره.
- به چي ربط داره پس؟
- به قفل.
- قفل؟
- قفل شده مخم.
- براي چي؟
- براي اينكه دليلي ندارم. براي باز كردنش.
- خب بگرد يه دليلي براش پيدا كن.
- خستهم براي گشتن. خيلي خستهتر از اين حرفام.
- خب به اندازهي كافي شايد خسته نيستي پس.
- نه نيستم، چون از خسته بودن/شدن هم خستهم.
- خب پس زندگي چي؟
- زندگي خوبه.
- اينجوري؟
- بد نيست زياد.
- وقتي زندگيت نه زياد خوبه نه زياد بده...
- امروز دستم با بخار آب جوش سوخت
- خب؟
- هيچي، خوشم اومد!
- آره ميدونم.
- نه خب جالبه، نيست؟
- چرا جالبه.
- خب همين ديگه اين بزرگترين چالش زندگي من در همچين روزي بوده. خودت حساب بقيهش رو بكن.
- بنظرم داري پوست كلفت ميشي؛ بايد پوست بندازي.
- فك كنم ميترسم.
- كه؟؟
- كه اگه پوست بندازم ديگه جاش پوست نو در نيارم.
- خب چي ميشه؟
- هيچي نميشه.
- خب همين ديگه.
- نه فقط ولي اين نيست.
- چي ديگه هست؟
- اينكه همه چيز رو پيشبيني ميكنم.
- اينم بخاطر پوستت نيست؟
- بخاطر پوستم؟
- كه كلفت شده.
- نه فكر نميكنم.
- بخاطر چيه پس؟
- اينكه همهچيو پيشبيني ميكنم؟
- آره!
- بخاطر حافظهمه.
- دلت هم نمياد پاكش كني لابد؟
- نه! فكر ميكنم نه.
- پس به حافظهي اضافي احتياج داري؟
- آره ولي نميشه خب.
- ميدونم.
- چطوره بكآپ بگيري از همينا كه تا الان هست.
- مثلاً بنويسم همه رو، ها؟
- آره مثلاً.
- نه بيفايدهس؟
- چرا؟
- چون دلم ميخواد همينجا باشن. ميترسم يه روز لازمشون داشته باشم. الان موزيك متن فيلم آريزونا دريم داره پخش ميشه. لابلاش تيكه تيكه حرفاي فيلم هم هست. يه جملهش اينه:A fish doesn't think. Because the fish knows everything ميتوني اميدوار باشي كه در اثر يه حادثه كل يا يه قسمتي از حافظهم پاك بشه خودش و بعد دوباره مجبور شم يه كارايي بكنم كه پُرش كنم.... من فك كنم آدما از اين ميميرن كه ديگه قصههاي زندگيشون تموم شده و ديگه دلشون نميخواد قصهي تازهاي بسازن. بيآرزويي چيز بدي نيست و آرزوي عمر ابدي، احمقانهترين قصهي دنياس.
- ميخواي بخوابي؟
- آره.
- برو بخواب شايد فردا كه پاشدي حافظهت جا باز كرده باشه.
- شايد.
- شب بخير.
- شب خوش.
- آره الان.
- هيچي، به چيز خاصي فكر نميكنم.
- خب يعني چي؟ يعني مُردي؟
- نه نمردم ولي فكري ندارم.
- چرا دروغ ميگي؟
- نميدونم.
- اينم دروغ ميگي. ميدوني.
- خب يعني نميخوام راجع بهش فك كنم.
- خب ولي داري ميكني.
- از جون من چي ميخواي؟
- هيچي ميخوام اداي مردهها رو در نياري.
- من اداي مردهها رو در نميارم.
- ميخواي يه آهنگ ديگه بذار شايد درست شد.
- فكر نميكنم؛ به آهنگ ربطي نداره.
- به چي ربط داره پس؟
- به قفل.
- قفل؟
- قفل شده مخم.
- براي چي؟
- براي اينكه دليلي ندارم. براي باز كردنش.
- خب بگرد يه دليلي براش پيدا كن.
- خستهم براي گشتن. خيلي خستهتر از اين حرفام.
- خب به اندازهي كافي شايد خسته نيستي پس.
- نه نيستم، چون از خسته بودن/شدن هم خستهم.
- خب پس زندگي چي؟
- زندگي خوبه.
- اينجوري؟
- بد نيست زياد.
- وقتي زندگيت نه زياد خوبه نه زياد بده...
- امروز دستم با بخار آب جوش سوخت
- خب؟
- هيچي، خوشم اومد!
- آره ميدونم.
- نه خب جالبه، نيست؟
- چرا جالبه.
- خب همين ديگه اين بزرگترين چالش زندگي من در همچين روزي بوده. خودت حساب بقيهش رو بكن.
- بنظرم داري پوست كلفت ميشي؛ بايد پوست بندازي.
- فك كنم ميترسم.
- كه؟؟
- كه اگه پوست بندازم ديگه جاش پوست نو در نيارم.
- خب چي ميشه؟
- هيچي نميشه.
- خب همين ديگه.
- نه فقط ولي اين نيست.
- چي ديگه هست؟
- اينكه همه چيز رو پيشبيني ميكنم.
- اينم بخاطر پوستت نيست؟
- بخاطر پوستم؟
- كه كلفت شده.
- نه فكر نميكنم.
- بخاطر چيه پس؟
- اينكه همهچيو پيشبيني ميكنم؟
- آره!
- بخاطر حافظهمه.
- دلت هم نمياد پاكش كني لابد؟
- نه! فكر ميكنم نه.
- پس به حافظهي اضافي احتياج داري؟
- آره ولي نميشه خب.
- ميدونم.
- چطوره بكآپ بگيري از همينا كه تا الان هست.
- مثلاً بنويسم همه رو، ها؟
- آره مثلاً.
- نه بيفايدهس؟
- چرا؟
- چون دلم ميخواد همينجا باشن. ميترسم يه روز لازمشون داشته باشم. الان موزيك متن فيلم آريزونا دريم داره پخش ميشه. لابلاش تيكه تيكه حرفاي فيلم هم هست. يه جملهش اينه:A fish doesn't think. Because the fish knows everything ميتوني اميدوار باشي كه در اثر يه حادثه كل يا يه قسمتي از حافظهم پاك بشه خودش و بعد دوباره مجبور شم يه كارايي بكنم كه پُرش كنم.... من فك كنم آدما از اين ميميرن كه ديگه قصههاي زندگيشون تموم شده و ديگه دلشون نميخواد قصهي تازهاي بسازن. بيآرزويي چيز بدي نيست و آرزوي عمر ابدي، احمقانهترين قصهي دنياس.
- ميخواي بخوابي؟
- آره.
- برو بخواب شايد فردا كه پاشدي حافظهت جا باز كرده باشه.
- شايد.
- شب بخير.
- شب خوش.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر