۱۳۹۱ فروردین ۱, سه‌شنبه

روز نو

مدتي مي‌شود كه از مناسبتها گريزانم ولي گاهي آنقدر مناسبتها دور و اطرافت را پر مي‌كنند كه ديگر راه گريزي نداري.
مادرم هميشه مي‌گفت اينطور مي‌گويند كه هر كس سر سال تحويل در هر حالي باشد، تا آخر سال در همان حال مي‌ماند. خوشحال باشد يا ناراحت باشد، موفق باشد يا ناموفق، همان مي‌ماند، براي همين است كه مثلاً بعضي كسبه سال تحويل را در داخل مغازه‌هايشان مي‌گذرانند.
مادرم هميشه مي‌گفت اينطور مي‌گويند كه درست در لحظه‌ي سال تحويل نارنج در آب چرخ مي‌خورد يا ماهي قرمز در آب تنگ صاف مي‌ايستد.
مادرم هميشه مي‌گفت اگر همه سر سال تحويل دور سفره كنار هم نشسته باشيم و آرزو كنيم، آن آرزوها تا پايان سال برآورده مي‌شود.
من مادرم را دوست دارم. من به عقايد و شنيده‌ها و باورهاي مادرم احترام مي‌گذاشتم و مي‌گذارم.
من دوستاني دارم كه آنها هم يا شبيه همين‌ها را مي‌گويند يا براي نوروز داستانهايي مخصوص به خود را دارند يا مثلاً معتقدند ما بيش از هفت‌هزارسال سابقه‌ي برگزاري نوروز يا چيزي شبيه به آن را داريم و اين را مايه افتخار و مباهات خود و سرزمينشان مي‌دانند. من آنها را هم درك مي‌كنم و نظراتشان برايم محترم است.
خيلي از دوستان و نزديكانم نظرات ويژه‌اي راجع به سفره هفت سين دارند و گاهي ميان آنها سر اينكه آيا بايد ماهي باشد يا نباشد، يا اينكه سبزه سين محسوب مي‌شود يا نمي‌شود، يا حتي اينكه در اصل هفت سين بوده يا هفت شين يا هفت چين اختلاف مي‌شود و ساعتها بر سر اينها استدلال تاريخي مي‌آورند و نظرات مفصلي در اين باب رد و بدل مي‌كنند كه گاهي هم حتي ختم به خنده و شوخي مي‌شود.
ولي من در طول هيچ سالي، هرگز خودم را در حالت يا وضعيتي كه سر سال تحويل بوده‌ام نيافتم، بلكه در وضعيتي يافتم كه قاعدتاً بطور عادي يا خودم خواسته بودم يا بر حسب اتفاق پيش‌آمده بود يا بر روال وقايع جاري بايد پيش مي‌آمد.
بارها ماهي‌هاي توي تنگ يا نارنج يا سيب توي آب را در لحظه‌ي تحويل شدن سال، زيرچشمي ديد زدم، ولي آنها همانطور بودند كه قبل از سال تحويل بودند يعني هيچ كار خارق‌العاده‌اي ازشان سر نمي‌زد. بعضي آرزوهايم نه تا آخر سال بلكه تا هيچ وقت برآورده نشدند، آنقدر كه ديگر فراموششان كرده‌ام و بعضي هم برآورده شدند.
هر چندهزار سال كه پشت سر نوروز است تا به حال تاثيري جز همينها كه گفتم در زندگي‌ام نداشته و هرگز نديدم كسي از بيرون براي اين تعدادهزار سال حتي لبخند محبت‌آميزي زده باشد چه برسد به اينكه برايمان احترام يا امتياز ويژه‌اي قائل شود، الا در محافل سياسي كه آدمي مثل رئيس‌جمهور آمريكا يا تازگيها وزير امور خارجه‌اش، بخواهد دلمان را بدست آورد تا اگر فردا پسفردا بمب سرمان ريخت كمتر برنجيم.
هيچ وقت شين يا سين يا چين بودن آن هفت موجود محترم برايم محرك يا انگيزه‌بخش كار يا حركتي خلاقانه نبوده و الان كه سه چهار سالي است عمداً از وجودشان فارغم هيچ خلاء و پريشاني‌اي هم برايم پيش نيامده و آرزوهايم هم همانقدر برآورده مي‌شوند يا نمي‌شوند كه قبلاً مي‌شدند يا نمي‌شدند.
با اين حال باز هم هر كس اين مراسم را با شور و شوق به جا ميآورد از نظر من محترم است.
ولي تا آنجا كه من فهميده‌ام/ گمان برده‌ام، تمام اينها از ابتدا براي اين بوده كه آدمها از روزمرگي و يكنواختي زندگي‌شان چندگاهي بيرون بيايند و تغييري را كه دغدغه‌هاي زندگي روزمره به ايشان اجازه نمي‌دهد هر روز براي خود داشته باشند، لااقل يك بار در سال به حكم و اجبار يك سنت به جا بياورند.
به وقت هر نوروز بارها مي‌شنوم كه مي‌گويند «هر روزتان نوروز»، ولي نوروز همه خيلي كه باشد بين 4 تا 13 روز است و بعد دوباره بيشتر آن سيصد و پنجاه شصت روز مابقي همان تكرار روزها و حرفهاي كهنه است. و اين حس كه تمام اين ماجرا يك دلخوشكنك موقتي است كه مي‌خواهند به واسطه‌ي آن و چيدمان مفصل دور و اطرافش آدم را گول بزنند بيشتر از انكه حس شادي در من ايجاد كند، دلخورم مي‌كند. براي همين:


مي‌خواهم آرزو كنم كاش مي‌شد كه هر روزِ همه و خودم نو باشد. كاش همه قدر هرروزشان را بدانند و بتوانند براي هر كدامش نوئي و تازه‌گي واقعي بتراشند. كاش اگر ماهي صاف نمي‌ايستد يا ميوه در آب چرخ نمي‌خورد يا همه چيز در همان وضعيت سال‌تحويلي منجمد نمي‌شود يا اينقدرهزارسال براي ما سرمايه يا فايده‌اي نمي‌شود يا همه‌ي‌آرزوهايمان تا آخر سال برآورده نمي‌شود، يا نمي‌شود قانع شد يا قانع كرد كه سين يا شين كدام در سفره‌ي شروع سال نو فضيلت و برتري دارند، يادآوري نوروز اين حسن را داشته باشد كه اين رخوتي كه گاه‌به‌گاه به سراغ آدم مي‌آيد را بتراشد و بريزد و ببرد، نه براي 5 يا سيزده روز، كه براي بيشترِ آن سيصد و پنجاه شصت روزي كه مي‌خواهند تكرار مكررات باشند؛ تا ديگر نباشند.

خلاصه كه كاش هر روزمان نو باشد، نوي واقعي نه كشكي و الكي.
پ.ن.
در ضمن ظهر امروز به صرف سبزي پلو با ماهي مي‌روم منزل مادرم. مي‌دانم كه باز همين‌ها را با ذوق به من يادآوري مي‌كند و من لبخند مي‌زنم و بغلش مي‌كنم و مي‌بوسمش.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر