كلمۀ «خيانت» را در روابط بين انسانها، روابط بين انسانها و آرمانها و حتي روابط بين فرد و جامعه به رسميت نمي شناسم. چرا كه «خيانت» در نقض يكسويۀ يك پيمان «بدون دليل موجه» معنيدار ميشود. و چگونه ميتوان قضاوت دقيقي از موجه بودن/نبودن دليل داشت، وقتي نتوان همه زواياي پنهان رابطۀ «خائن - خيانت شده» را به ارزيابي نشست؟
اما در اين ميان، فقط و فقط يك جا هست كه خيانت به قطعيت و رسميت قابل قضاوت است و آن «خيانت به خود» است؛ و قاضي آن نيز كسي نيست جز همان «خود»ي كه به نيكي از همۀ ماجرا باخبر است.
از تأملات اندر دردآلودگي زندگي و از خود بيگانگيهاي گاه به گاه آن
اما در اين ميان، فقط و فقط يك جا هست كه خيانت به قطعيت و رسميت قابل قضاوت است و آن «خيانت به خود» است؛ و قاضي آن نيز كسي نيست جز همان «خود»ي كه به نيكي از همۀ ماجرا باخبر است.
از تأملات اندر دردآلودگي زندگي و از خود بيگانگيهاي گاه به گاه آن
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر