۱۳۹۲ تیر ۱۹, چهارشنبه

عينك دودي

از فوايد عينك دودي همان كه ظهر كه از خواب پاشده‌اي و مي‌خواهي بروي بقالي اسباب صبحانه بخري، به پف چشمهايت كه هيچ،  كسي حتي به در هم برهمي و هپلي بودنت هم توجه نمي‌كند و همه توي دلشان مي‌گويند مردكه جوگير توي بقالي چه جاي عينك آفتابي است؟
همانطور كه مي‌چپي توي بقالي و نگاهت برمي‌گردد طرف ويترين يخچال كه هميشه كره‌ها را همانجا چيده‌اند و تا بيايي بگويي «يه كره بدين» مي‌بيني جاي كره‌ها يك فضاي كاملاً خالي است و جمله‌ات مي‌شود «يه كره ندارين؟» و شاگرد هميشه عنق و متخاصم بقالي كه معمولاً انعام‌هاي صد و دويست توماني براي آوردن جنس دم درِ منزل (كه قرار است اصولاً مجاني باشد) برايش از فحش خواهر و مادر بدتر بوده كه با تو به پدركشتگي افتاده، جواب مي‌دهد «نه تموم كرديم» و زير اين جوابش هاله‌اي از رضايت مي‌بيني كه دور لبانش مي‌درخشد. مجبور مي‌شوي عينك دودي‌ات را برداري تا مطمئن‌تر و دقيق‌تر نگاه كني: «قحطي شده يني؟» و اين سوال را جوري مي‌پرسي كه انگار نمي‌خواهي قبول كني كه «كره نيست» و ناگهان فرشتۀ نجاتت يعني صاحب بقالي وارد مي‌شود و «جانم آقاي فلاني؟» و تكرار «كره ندارين؟!» و او قسم و آيه كه نه مدتي است كه كره نمي‌دهند و نيامده و چه و چه ... ولي «از اينا هست كه دوتا فقط مونده!». در ويترين يخچال را باز مي‌كند و از آن پشتِ بالاترين طبقه يك قوطي پلاستيكي بيضي كرم رنگ در مي‌آورد و مي‌گذارد روي ميز. سال هزار و سيصد و شصت بود كه ما اميرآباد زندگي مي‌كرديم؛ دو بقالي بودند كنار هم  در خيابان چهاردهم كه يكي‌شان به گمان مادر من خيلي «پدرسوخته» بود و آن يكي هم اينطور توصيف مي‌شد كه «اونم پدرسوخته است ولي حداقل بي‌تربيت نيست» و اينطور از بچگي با دايلماي «بدِ خوب» و «بدِ بد» مواجه شديم و البته گذشت روزگار به ما آموخت كه چگونه و كي بايستي با كدامشان وارد معامله شد. حالا از اين بقال و شاگرد بقال گرفته تا رئيس‌جمهور منتخب و رئيس‌جمهور محتضر، اصلاً لامذهب اين كه رويت را از اين يكي به آن يكي برگرداني و قبلي را آدم حساب نكني موهبتي است كه به اين سادگي‌ها نصيب كسي نمي‌شود الا ما ايرانيها، آنهم احتمالاً تيرۀ مجربان بقال‌شناس زمان جنگ يا وارثان برحق آنها.

حالا هي ما به اين خادمان بشريت و سازمانهاي جهاني و اپوزيسيون مهربانتر از مادر عرض توضيح كنيم كه بابا جان اين بيزينس ماست، شما جان مادرت بگذار ما خودمان راه و چاهش را بلديم، مگر به خرجشان مي‌رود و به كمتر از نابودي كل ماجرا كه در اينجا اتفاقاً ما هم توي همين ماجرا گير افتاده‌ايم، راضي مي‌شوند؟
خلاصه كه اگر يك نفر دستش مي‌رسد به آن حضرت اوباما دامة استراقُه بگويد، ما اينجا آنقدر وضعمان فضايي است كه وقتي كره نداريم بجايش فرنچ باتر ويث سالت(French Butter with Salt) نوش جان مي‌كنيم كه توماني هفت‌صددينار با سالتد باتر خودشان توفير دارد  و ككمان هم از سر خوشي مشغول طاق يا جفت با شپشمان است. حالا بيايد و بجاي تحريمِ هرچه بقال و چقال در اين مملكت است، بگذارد معامله ما جوش بخورد، بلكه خود او هم از قبلش نفعي ببرد.
 
حالا  جان من شما بگوييد اين جوگير بودن بهتر است يا در هم و بر هم و هپلي بودن؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر