۱۳۹۱ بهمن ۱۶, دوشنبه

يك روز معمولي معمولي معمولي

امروز هيچ فرقي با بقيه اين روزا نداشت. امروز يه روز خيلي معمولي بود. روزاي معمولي روزاي بهتري هستن، چون تو توشون آدم معمولي‌تري هستي. اصولاً خوبه كه آدم گاهي معمولي باشه. خوبه دريچه‌هاي حس و حالش بسته باشه. حس و حال چيزي نيست كه آدم همينجوري الكي خرج بكندش. بايد جاش باشه، آدمش باشه يعني كلاً بايد فرقش با تلاش معاش و پول و ملك و تفنن معلوم باشه. مثل كسي كه مي‌خواد كنسرت پيانو يا گيتار اكوستيك، يا سيتار بده، اگه بخواد هرجاي شلوغ و درهم برهمي همچين كاري كنه ميشه مطرب كنارخيابوني يا در بهترين حالت مجلس گرم كن دوزاري؛ حالا هرچقدرم كارش معركه باشه. اين كارا سالن و خوب و شيك و گرون مي‌خواد با تماشاچي خوش‌ذوق و باسليقه وگرنه جز توهين هيچي عايدش نمي‌شه. امروز روز خيلي معمولي‌اي بود. نمي‌دونم تا كي ولي فعلاً دوست دارم تا يه مدتي روزام همينجوري معمولي بمونه تا شايد دوباره يه موقعي از روزاي معمولي خسته شم.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر