صبح كه چه عرض كنم، ظهر پا ميشم، يه كم همينجوري تو دستشويي راجع به خوابي كه ديدم فكر ميكنم، يه اپيزود از يه خواب سريالي راجع به هواپيما و پرواز. به هيچ نتيجهاي نميرسم، دست و صورتمو ميشورم. بستهي پنير رو از تو يخچال در ميارم ميبينم خيلي سبكه، براي اطمينان بازش ميكنم، ميبينم قد يه لقمهس. مايكروفرو سريع خاموش ميكنم. نونه هنوز داغِ داغ نشده. ميذارمش تو مايكروفر باشه تا برگردم.
تو بقالي وايميستم تا يه خانمي كه داره جنساشو سفارش ميده كارش تموم شه. صداش خيلي بيحالت و نسبتاً بمه. خيلي وقتا فكر ميكنم از رو صدا ميتونم قيافهي آدما رو تشخيص بدم. منظورم صداي معموليشونه البته نه صدايي كه دارن عمداً تغييرش ميدن. صداي خانومه بهم ميگه كه يه خانم بين چهلوپنج تا پنجاه سالهس با قيافهي معمولي؛ نگاه ميكنم ميبينم بين سي تا سي و پنج سالهس با قيافهي كمي بهتر از معمولي. به اين فكر نميكنم كه چرا سنش رو درست تشخيص ندادم يا حتي قيافهشو «جانم؟ بفرمايين؟» چند لحظه به مغزم فشار ميارم «پنير!» «پنير چي بدم؟» تو يخچال نگاه ميكنم كلمهي «پاژن» رو ميبينم، «پاژن خوب نيست! اينا اومده [الان يادم نيست چي بود] خيلي خوبه...» «باشه همينو بده» «الكي نميگما، پاژن همه ميگن بده...» با سر تاييد ميكنم يعني زر نزن، زودتر بكن كلكشو، من كه ميدونم شركت پخشش الان مارجين سودتو رو مثلاً يه درصد برده بالا. يه بسته پنير [نميدونم چي] ميذاره رو ميز «برا من كه فرقي نميكنه!»، آره اروا عمهت « يه كرهي صد م بده» تا بخواد از تو يخچال برداره يادم ميفته عسل هم ندارم، تازگيا عسلا رو اعصابمن، همشون يا شل و آبكين يا بدمزه؛ يعني طبيعي بودن تو سرشون بخوره، اصلاً حس عسل به آدم نميدن. ميرم تو قفسه رو ميگردم دنبال عسل، يه سري هست با ظرف شفاف پلاستيكي، قبلاً از اينا گرفتم، مزهش بدك نيست ولي از لاي در ظرفش نشتي داره تمام دست و بال آدم هر دفه نوچ ميشه. مهرام! مهرامم دفه قبل گرفتم، شل و آبكي؛ نميدونم اينا چجوري عسل رو رقيق ميكنن. اين يكيم كه تو شيشهس از همون پلاستيكياس فقط ظرفش گندهس و شيشهايه. ولي اين يكيو تا حالا نديدم. ماركش نميدونم چي بود، ولي روش نوشته بود «عسل طبيعي ... آذربايجان...». بچه كه بوديم معمولاً سالي يه بار ولايت مادري كه ميرفتيم يه جايي بود به اسم «ازنا» يا «ازنو» حوالي خلخال كه اونموقع هنوز جزء آذربايجان شرقي بود، يه آقاي جليلي نامي بود، كندودار بود، از اون عسل ميگرفتيم براي مثلاً يه سال؛ طعم عسل طبيعي براي من همونه. ورش ميدارم ميام جلوي دخل ميذارمش رو ميز «اين چنده؟» «هيودههزارتومن... ولي عاليه!» با مِنّومن يه صدايي درميارم كه يني «خيله خب». چشمم ميفته به يه كرهي كاله با بستهبندي سرمهاي تو قوطي مقوايي كه توشم معمولاً كره رو تو يه فويل همين رنگي پيچيدهن؛ خيلي شيك و اعلاء گذاشتتش روي پنيره. «كره مدلِ معمولي نداري؟» «نه بخدا تموم شده» «از اينا نميخوام! ميرقصوننش خوشگلش ميكنن بعد ميكنن تو پاچه آدم». دستپاچه تو يخچالشو هم ميزنه و يه دونه پنجاه گرمي ميذاره رو ميز، «يكي ديگهم بده!» «اگه باشه...»، هست؛ [...]!
پنيرو وا ميكنم، بوش آشناس، بوي پنير ليقوان ميده، خوشم مياد، ولي قيافهش به بوش نميخوره، همون ريخت پنيراي پروسس شدهس: يه تيكه، سفيد، بدون هيچ سوراخ سنبهاي. چايي رو ميريزم. نون رو در ميارم. در عسلو باز ميكنم. بوش ميكنم، هيچ بويي نميده. ميمالمش لاي نون، كره رو هم ميزنم تنگش. يه گاز ميزنم: آب قند تغليظ شده و البته شايد «طبيعي». پشتبندش پنير گچي با طعم ليقوان رو هم با چايي شيرين ميدم پايين. يه لقمهي كره عسل ديگه درست ميكنم. چشمامو ميبندم. سعي ميكنم تصور كنم الان تو جادهي خلخال به اسالم داريم دسته جمعي نون كره پنير با عسل طبيعي آقاي جليلي ميخوريم و ميگيم و مي خنديم. از روي صداها ميتونم تشخيص بدم كه آدمهاي فاميل همه تو سن و سالِ سي و پنج- شيش سال پيششونن و خوشحالن و قيافههاشون شكل صداشونه و مزهي همه چي مال خودشه و بطور كلي زندگي يهجور غيرمنتظرهاي طبيعيه، تا اينكه مزهي عسل [نميدونم چي] رو دوباره رو زبونم حس ميكنم. ياد خوابم ميافتم خواب هواپيما و پرواز بود. موضوعش يه جور غريبي -مثل هر خواب ديگهاي- فقط تو همون موقۀ خواب منطقي بود. مثلاً من ميتونستم هم تو هواپيما باشم هم نباشم، هواپيماهه با سرعت درشكه پرواز ميكرد و هي سكندري ميخورد و من هي تلاش ميكردم كه نخوره به جايي، با اينكه فقط مسافر بودم. بعد ازش در همون حال پرواز پياده ميشدم و رو يه تپهاي بغل دست يه آدمي كه يادم نمياد كي بود، مينشستم و سيگار ميكشيدم، دوباره سوار ميشدم، بعد همينجور چرند پشت چرند. من يه سري خواباي سريالي ميبينم؛ خونه و آسانسور بود قبلاً، ولي اين جديده، تا حالا فك كنم چهار پنج قسمتشو ديدم. قسمت قبليش خيلي بد بود، ولي اين قسمت آخري يه جورايي مهمل بود؛ يعني هواپيماهه ديگه خيلي قلابي بود، اونقدر كه آخرش ديگه سوارش نشدم و رو همون تپه اونقدر نشستم تا بيدار شدم. يه جور بيربط و ناگهاني به اين نتيجه ميرسم كه «طبيعي» يعني همين. يعني از يه المانش بتوني درست بقيه مشخصاتش رو بفهمي. از رنگ و بوش بفهمي ليقوانه، محصول آقاي جليليه يا چي ... ولش كن! دلم عسل طبيعي ميخواد، پنير طبيعي، آدم طبيعي. دلم يه همچي چيزي ميخواد.
تو بقالي وايميستم تا يه خانمي كه داره جنساشو سفارش ميده كارش تموم شه. صداش خيلي بيحالت و نسبتاً بمه. خيلي وقتا فكر ميكنم از رو صدا ميتونم قيافهي آدما رو تشخيص بدم. منظورم صداي معموليشونه البته نه صدايي كه دارن عمداً تغييرش ميدن. صداي خانومه بهم ميگه كه يه خانم بين چهلوپنج تا پنجاه سالهس با قيافهي معمولي؛ نگاه ميكنم ميبينم بين سي تا سي و پنج سالهس با قيافهي كمي بهتر از معمولي. به اين فكر نميكنم كه چرا سنش رو درست تشخيص ندادم يا حتي قيافهشو «جانم؟ بفرمايين؟» چند لحظه به مغزم فشار ميارم «پنير!» «پنير چي بدم؟» تو يخچال نگاه ميكنم كلمهي «پاژن» رو ميبينم، «پاژن خوب نيست! اينا اومده [الان يادم نيست چي بود] خيلي خوبه...» «باشه همينو بده» «الكي نميگما، پاژن همه ميگن بده...» با سر تاييد ميكنم يعني زر نزن، زودتر بكن كلكشو، من كه ميدونم شركت پخشش الان مارجين سودتو رو مثلاً يه درصد برده بالا. يه بسته پنير [نميدونم چي] ميذاره رو ميز «برا من كه فرقي نميكنه!»، آره اروا عمهت « يه كرهي صد م بده» تا بخواد از تو يخچال برداره يادم ميفته عسل هم ندارم، تازگيا عسلا رو اعصابمن، همشون يا شل و آبكين يا بدمزه؛ يعني طبيعي بودن تو سرشون بخوره، اصلاً حس عسل به آدم نميدن. ميرم تو قفسه رو ميگردم دنبال عسل، يه سري هست با ظرف شفاف پلاستيكي، قبلاً از اينا گرفتم، مزهش بدك نيست ولي از لاي در ظرفش نشتي داره تمام دست و بال آدم هر دفه نوچ ميشه. مهرام! مهرامم دفه قبل گرفتم، شل و آبكي؛ نميدونم اينا چجوري عسل رو رقيق ميكنن. اين يكيم كه تو شيشهس از همون پلاستيكياس فقط ظرفش گندهس و شيشهايه. ولي اين يكيو تا حالا نديدم. ماركش نميدونم چي بود، ولي روش نوشته بود «عسل طبيعي ... آذربايجان...». بچه كه بوديم معمولاً سالي يه بار ولايت مادري كه ميرفتيم يه جايي بود به اسم «ازنا» يا «ازنو» حوالي خلخال كه اونموقع هنوز جزء آذربايجان شرقي بود، يه آقاي جليلي نامي بود، كندودار بود، از اون عسل ميگرفتيم براي مثلاً يه سال؛ طعم عسل طبيعي براي من همونه. ورش ميدارم ميام جلوي دخل ميذارمش رو ميز «اين چنده؟» «هيودههزارتومن... ولي عاليه!» با مِنّومن يه صدايي درميارم كه يني «خيله خب». چشمم ميفته به يه كرهي كاله با بستهبندي سرمهاي تو قوطي مقوايي كه توشم معمولاً كره رو تو يه فويل همين رنگي پيچيدهن؛ خيلي شيك و اعلاء گذاشتتش روي پنيره. «كره مدلِ معمولي نداري؟» «نه بخدا تموم شده» «از اينا نميخوام! ميرقصوننش خوشگلش ميكنن بعد ميكنن تو پاچه آدم». دستپاچه تو يخچالشو هم ميزنه و يه دونه پنجاه گرمي ميذاره رو ميز، «يكي ديگهم بده!» «اگه باشه...»، هست؛ [...]!
پنيرو وا ميكنم، بوش آشناس، بوي پنير ليقوان ميده، خوشم مياد، ولي قيافهش به بوش نميخوره، همون ريخت پنيراي پروسس شدهس: يه تيكه، سفيد، بدون هيچ سوراخ سنبهاي. چايي رو ميريزم. نون رو در ميارم. در عسلو باز ميكنم. بوش ميكنم، هيچ بويي نميده. ميمالمش لاي نون، كره رو هم ميزنم تنگش. يه گاز ميزنم: آب قند تغليظ شده و البته شايد «طبيعي». پشتبندش پنير گچي با طعم ليقوان رو هم با چايي شيرين ميدم پايين. يه لقمهي كره عسل ديگه درست ميكنم. چشمامو ميبندم. سعي ميكنم تصور كنم الان تو جادهي خلخال به اسالم داريم دسته جمعي نون كره پنير با عسل طبيعي آقاي جليلي ميخوريم و ميگيم و مي خنديم. از روي صداها ميتونم تشخيص بدم كه آدمهاي فاميل همه تو سن و سالِ سي و پنج- شيش سال پيششونن و خوشحالن و قيافههاشون شكل صداشونه و مزهي همه چي مال خودشه و بطور كلي زندگي يهجور غيرمنتظرهاي طبيعيه، تا اينكه مزهي عسل [نميدونم چي] رو دوباره رو زبونم حس ميكنم. ياد خوابم ميافتم خواب هواپيما و پرواز بود. موضوعش يه جور غريبي -مثل هر خواب ديگهاي- فقط تو همون موقۀ خواب منطقي بود. مثلاً من ميتونستم هم تو هواپيما باشم هم نباشم، هواپيماهه با سرعت درشكه پرواز ميكرد و هي سكندري ميخورد و من هي تلاش ميكردم كه نخوره به جايي، با اينكه فقط مسافر بودم. بعد ازش در همون حال پرواز پياده ميشدم و رو يه تپهاي بغل دست يه آدمي كه يادم نمياد كي بود، مينشستم و سيگار ميكشيدم، دوباره سوار ميشدم، بعد همينجور چرند پشت چرند. من يه سري خواباي سريالي ميبينم؛ خونه و آسانسور بود قبلاً، ولي اين جديده، تا حالا فك كنم چهار پنج قسمتشو ديدم. قسمت قبليش خيلي بد بود، ولي اين قسمت آخري يه جورايي مهمل بود؛ يعني هواپيماهه ديگه خيلي قلابي بود، اونقدر كه آخرش ديگه سوارش نشدم و رو همون تپه اونقدر نشستم تا بيدار شدم. يه جور بيربط و ناگهاني به اين نتيجه ميرسم كه «طبيعي» يعني همين. يعني از يه المانش بتوني درست بقيه مشخصاتش رو بفهمي. از رنگ و بوش بفهمي ليقوانه، محصول آقاي جليليه يا چي ... ولش كن! دلم عسل طبيعي ميخواد، پنير طبيعي، آدم طبيعي. دلم يه همچي چيزي ميخواد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر