اينجايي كه من هستم، چيزي براي گزارش كردن نيست، جز من و اين كيبورد و يك اينترنت قراضه.
اينجايي كه من هستم كوچكترين سكهاش دويست و پنجاه برابر ارزش واحد پول آن است.
اينجايي كه من هستم همين چند لحظه پيش از خيلي دور دورها صداي دو سه بوق بريده بريده آمد و صداي دورتري از گاز خوردن يك موتور.
اينجايي كه من هستم هوا هشت درجه زير صفر است و باد خفيفي اين هوا را از لاي پنجرهاي كه بخاطر رد شدن سيم آنتن راديوي اينترنت كمي باز مانده، به قوزك پاي من ميرساند. البته اين راديو در اين لحظه بلااستفاده است و بايد فردا اگر كارفرماي محترمم پولم را بدهد، قرارداد سرويس اينترنتم را تمديد كنم.
پس قوزك پايم را جمع ميكنم و زير نشيمنگاهم روي صندلياي كه جلوي ميز و كيبورد است ميگذارم. نگاهي به اطرافم ميكنم و به دنبال چيزي ميگردم. هيچ چيزي را كه بخواهم پيدا نميكنم.
اينجايي كه من هستم، روي اين ميز تا چند دقيقهي پيش چند دستمال فين شده افتاده بود كه آنها را با حوصله و سر صبر به داخل سطل آشغال آشپزخانه كه كنار سينك است انداختم. اين سطل آشغال از آنهاييست كه وقتي پايت را روي زبانش ميگذاري دهانش باز ميشود، ولي يك پيچ آن افتاده و دهانش مثل آدمهايي كه سكته ناقص كرده باشند كج باز ميشود.
اينجايي كه من هستم طبقهي چهارم يك ساختمان است كه از ضلع غربي ساختمان در ارتفاع طبقهي دوم ديده ميشود. ولي راستش را بخواهيد من الان تصوري از اينجا بودن ندارم. يعني احساس طبقهي چهارم و يا حتي دوم را هم ندارم. بيشتر فكر ميكنم زير زمينم. خيلي زير. در يك راهروي نه چندان عريض كه لولههاي تاسيسات و سيمكشيهاي برق از بالاي آن رد ميشود و من دارم داخل آن رو به پايين حركت ميكنم.
از ديروز و پريروز چند ظرف كثيف داخل سينك آشپزخانه مانده كه رغبتي به شستنشان ندارم. ولي احساس ميكنم چه رغبت داشته باشم و چه نداشته باشم بايد الان به دستشويي بروم و ادرار كنم.
به اين فكر ميكنم كه چرا زشت است كه آدمها از ادرار كردنشان حرف بزنند. شايد به اين دليل باشد كه شنونده يا خواننده ممكن است بوي ادرار يا صحنهي شتك زدن آن روي كاسهي مستراح را تجسم كند. شايد به اين خاطر باشد كه از كودكي همواره صحبت از ادرار آنها، كراهت و درهمكشيدگي چهرهي پدر يا مادر را به همراه داشته است. شايد بخاطر آن است كه با ادرار ميشود جوك ساخت و استهزاء كرد. يا حتي در موقع پريشان احوالي با عصبانيت گفت: «شاشيدم به اين زندگي».
اينجايي كه من هستم آنقدر ساكت است كه ميشود ساعتها راجع به فلسفهي ادرار فكر كرد.
اجازه دهيد بروم و بازگردم.
متشكرم.
سر راه بازگشتم از دستشويي متوجه جارو برقياي شدم كه دو هفته است كنار در اطاق مانده و دارد به زبان بيزباني التماس ميكند كه كاري كنم كه تصور كند موجود مفيدي است. ولي من خودم را به نديدن زدم و با نگاه مستقيم به جلو از كنارش گذشتم.
بعد به سمت آشپزخانه رفتم كه شايد يك چايي بريزم و بخورم ولي ديدم قوري روي كتري نيست و تازه يادم افتاد كه بايد چاي دم كنم. ولي بلافاصله به سراغ يخچال رفتم و در آن را باز كردم. يك سيبزميني پخته به شكل هوسانگيزي از داخل يخچال با ايما و اشاره ميخواست كه من بخورمش و من متوجه شدم كه با پيشنهادش موافقم و آنرا برداشتم و با سس و نمك آوردم روي اين ميز گذاشتم و آنرا گاز زدم و خوردم.
درست از آنجايي كه دربارهي چايي نوشتم تا الان دارم به خودم يادآوري ميكنم كه وقتي اين پاراگراف تمام شد برو و چايي را دم كن.
پس با اجازه!
الان برميگردم.
متشكرم.
خب الان از آن موقع خيلي گذشته و البته كه شما متوجه زمان طولاني غيبت من نشديد. البته حق هم داريد.
ولي با اينحال من عذرخواهي ميكنم. من اصولاً سعي ميكنم كه آدم ملاحظهگري باشم و باعث رنجش و آزردگي خاطر هيچكس نشوم و گاهي آنچنان در اين كار افراط ميكنم كه ديگران اصولاً حوصلهشان از فكر كردن راجع به اينكه چرا اين قدر مراعات ميكنم سر ميرود و ميروند پي زندگي خودشان. به هر جهت استثنائاً اين يك بار عذر خواهي مرا بابت تاخيرم بپذيريد، حتي اگر متوجه آن نشديد.
و اما چيزي كه باعث تاخيرم شد اين بود كه بعد از شستن قوري و توجه دوباره به سينك و صرفنظر كردن از شستن ظرفها و بعد دم كردن چاي به سمت همين ميز بازگشتم. ولي ديدم در خلال اين رفت و برگشت مود من عوض شده و نميخواهم چيزي بنويسم. براي همين رفتم بازي بيدل يا همان هارتس را كه امروز همهاش در آن بازنده بودم، دوباره باز كردم و دو دست ديگر هم باختم و آنرا بستم. اينكه گفتم «مود من» بخاطر اين بود كه اگر ميگفتم «مودم» ممكن بود شما آنرا با «مودِم» اشتباه بگيريد و فكر كنيد «يعني كه چي مودِم عوض شده است؟» بعد كلي سفيل و سرگردان شويد در اين متن هشلهف كه «مودِم كجايش بود كه ما نديديم؟» و دست آخر برسيد به «راديوي اينترنت»ي كه از آن حرف زده بودم و بعد فكر كنيد اين بيچاره يك آن راديو را با مودِم اشتباه گرفته و همين باعث ميشد كه توي ذوقتان بخورد و از خواندن بقيه متن منصرف شويد. براي همين گفتم «مودِ من». البته فكر نكنم چيز زيادي هم از اين متن باقي مانده باشد ولي به هر حال آنموقع نميدانستم دارد تمام ميشود.
حالا از اين توضيحات كه بگذريم يادم رفت بگويم كه بعد از اينكه دو دست بازي بيدل را باختم ديدم خيلي سردم شده و رفتم ديدم علاوه بر آن پنجره كه سيم راديوي اينترنت مانع بسته شدنش ميشود، يك پنجره ديگر هم باز است. آنرا بستم.
خب ميدانم الان خيالتان راحتتر شد ولي باور كنيد اينجايي كه من هستم همچنان سرد است و بستن يك پنجره هيچ تاثيري در ارزش پول و فين كردن و سرعت اينترنت ندارد
نميدانم اينها را براي چه برايتان گفتم شايد چون دلم خواسته بود يا شايد هم اثرات مدتي سكوت اجباري باشد.
با اجازه من بروم چاييام را كه فكر ميكنم ديگر دم كشيده بريزم و آهسته آهسته ميل كنم تا اين نوشته آپلود ميشود.
متشكرم.
.
اينجايي كه من هستم كوچكترين سكهاش دويست و پنجاه برابر ارزش واحد پول آن است.
اينجايي كه من هستم همين چند لحظه پيش از خيلي دور دورها صداي دو سه بوق بريده بريده آمد و صداي دورتري از گاز خوردن يك موتور.
اينجايي كه من هستم هوا هشت درجه زير صفر است و باد خفيفي اين هوا را از لاي پنجرهاي كه بخاطر رد شدن سيم آنتن راديوي اينترنت كمي باز مانده، به قوزك پاي من ميرساند. البته اين راديو در اين لحظه بلااستفاده است و بايد فردا اگر كارفرماي محترمم پولم را بدهد، قرارداد سرويس اينترنتم را تمديد كنم.
پس قوزك پايم را جمع ميكنم و زير نشيمنگاهم روي صندلياي كه جلوي ميز و كيبورد است ميگذارم. نگاهي به اطرافم ميكنم و به دنبال چيزي ميگردم. هيچ چيزي را كه بخواهم پيدا نميكنم.
اينجايي كه من هستم، روي اين ميز تا چند دقيقهي پيش چند دستمال فين شده افتاده بود كه آنها را با حوصله و سر صبر به داخل سطل آشغال آشپزخانه كه كنار سينك است انداختم. اين سطل آشغال از آنهاييست كه وقتي پايت را روي زبانش ميگذاري دهانش باز ميشود، ولي يك پيچ آن افتاده و دهانش مثل آدمهايي كه سكته ناقص كرده باشند كج باز ميشود.
اينجايي كه من هستم طبقهي چهارم يك ساختمان است كه از ضلع غربي ساختمان در ارتفاع طبقهي دوم ديده ميشود. ولي راستش را بخواهيد من الان تصوري از اينجا بودن ندارم. يعني احساس طبقهي چهارم و يا حتي دوم را هم ندارم. بيشتر فكر ميكنم زير زمينم. خيلي زير. در يك راهروي نه چندان عريض كه لولههاي تاسيسات و سيمكشيهاي برق از بالاي آن رد ميشود و من دارم داخل آن رو به پايين حركت ميكنم.
از ديروز و پريروز چند ظرف كثيف داخل سينك آشپزخانه مانده كه رغبتي به شستنشان ندارم. ولي احساس ميكنم چه رغبت داشته باشم و چه نداشته باشم بايد الان به دستشويي بروم و ادرار كنم.
به اين فكر ميكنم كه چرا زشت است كه آدمها از ادرار كردنشان حرف بزنند. شايد به اين دليل باشد كه شنونده يا خواننده ممكن است بوي ادرار يا صحنهي شتك زدن آن روي كاسهي مستراح را تجسم كند. شايد به اين خاطر باشد كه از كودكي همواره صحبت از ادرار آنها، كراهت و درهمكشيدگي چهرهي پدر يا مادر را به همراه داشته است. شايد بخاطر آن است كه با ادرار ميشود جوك ساخت و استهزاء كرد. يا حتي در موقع پريشان احوالي با عصبانيت گفت: «شاشيدم به اين زندگي».
اينجايي كه من هستم آنقدر ساكت است كه ميشود ساعتها راجع به فلسفهي ادرار فكر كرد.
اجازه دهيد بروم و بازگردم.
متشكرم.
سر راه بازگشتم از دستشويي متوجه جارو برقياي شدم كه دو هفته است كنار در اطاق مانده و دارد به زبان بيزباني التماس ميكند كه كاري كنم كه تصور كند موجود مفيدي است. ولي من خودم را به نديدن زدم و با نگاه مستقيم به جلو از كنارش گذشتم.
بعد به سمت آشپزخانه رفتم كه شايد يك چايي بريزم و بخورم ولي ديدم قوري روي كتري نيست و تازه يادم افتاد كه بايد چاي دم كنم. ولي بلافاصله به سراغ يخچال رفتم و در آن را باز كردم. يك سيبزميني پخته به شكل هوسانگيزي از داخل يخچال با ايما و اشاره ميخواست كه من بخورمش و من متوجه شدم كه با پيشنهادش موافقم و آنرا برداشتم و با سس و نمك آوردم روي اين ميز گذاشتم و آنرا گاز زدم و خوردم.
درست از آنجايي كه دربارهي چايي نوشتم تا الان دارم به خودم يادآوري ميكنم كه وقتي اين پاراگراف تمام شد برو و چايي را دم كن.
پس با اجازه!
الان برميگردم.
متشكرم.
خب الان از آن موقع خيلي گذشته و البته كه شما متوجه زمان طولاني غيبت من نشديد. البته حق هم داريد.
ولي با اينحال من عذرخواهي ميكنم. من اصولاً سعي ميكنم كه آدم ملاحظهگري باشم و باعث رنجش و آزردگي خاطر هيچكس نشوم و گاهي آنچنان در اين كار افراط ميكنم كه ديگران اصولاً حوصلهشان از فكر كردن راجع به اينكه چرا اين قدر مراعات ميكنم سر ميرود و ميروند پي زندگي خودشان. به هر جهت استثنائاً اين يك بار عذر خواهي مرا بابت تاخيرم بپذيريد، حتي اگر متوجه آن نشديد.
و اما چيزي كه باعث تاخيرم شد اين بود كه بعد از شستن قوري و توجه دوباره به سينك و صرفنظر كردن از شستن ظرفها و بعد دم كردن چاي به سمت همين ميز بازگشتم. ولي ديدم در خلال اين رفت و برگشت مود من عوض شده و نميخواهم چيزي بنويسم. براي همين رفتم بازي بيدل يا همان هارتس را كه امروز همهاش در آن بازنده بودم، دوباره باز كردم و دو دست ديگر هم باختم و آنرا بستم. اينكه گفتم «مود من» بخاطر اين بود كه اگر ميگفتم «مودم» ممكن بود شما آنرا با «مودِم» اشتباه بگيريد و فكر كنيد «يعني كه چي مودِم عوض شده است؟» بعد كلي سفيل و سرگردان شويد در اين متن هشلهف كه «مودِم كجايش بود كه ما نديديم؟» و دست آخر برسيد به «راديوي اينترنت»ي كه از آن حرف زده بودم و بعد فكر كنيد اين بيچاره يك آن راديو را با مودِم اشتباه گرفته و همين باعث ميشد كه توي ذوقتان بخورد و از خواندن بقيه متن منصرف شويد. براي همين گفتم «مودِ من». البته فكر نكنم چيز زيادي هم از اين متن باقي مانده باشد ولي به هر حال آنموقع نميدانستم دارد تمام ميشود.
حالا از اين توضيحات كه بگذريم يادم رفت بگويم كه بعد از اينكه دو دست بازي بيدل را باختم ديدم خيلي سردم شده و رفتم ديدم علاوه بر آن پنجره كه سيم راديوي اينترنت مانع بسته شدنش ميشود، يك پنجره ديگر هم باز است. آنرا بستم.
خب ميدانم الان خيالتان راحتتر شد ولي باور كنيد اينجايي كه من هستم همچنان سرد است و بستن يك پنجره هيچ تاثيري در ارزش پول و فين كردن و سرعت اينترنت ندارد
نميدانم اينها را براي چه برايتان گفتم شايد چون دلم خواسته بود يا شايد هم اثرات مدتي سكوت اجباري باشد.
با اجازه من بروم چاييام را كه فكر ميكنم ديگر دم كشيده بريزم و آهسته آهسته ميل كنم تا اين نوشته آپلود ميشود.
متشكرم.
.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر