۱۳۸۷ آبان ۱, چهارشنبه

قضيه‌ي نقص فني

گاهي فكر آدم نم مي‌كشه. نمي‌دوني چيا رو گفتي و چيا رو نگفتي. چه حرفايي رو چه شكلي زدي و چيكار كردي كه نمي‌دوني الان چيكار كني. يا بهتر بگم گاهي مغز آدم عين تلويزيوني ميشه كه آنتنشو باد انداخته، يا كلاغا روش دعوا كردن كج شده يا بچه همسايه اومده چرخوندتش و بهمش زده. يا صابخونه چون كرايه‌ش عقب افتاده سر راه رخت پهن كنون، يه حالي به سيمش داده. هر كاري مي‌كني مي‌بيني نميشه. بالاخره بعد از مدتي دقت كردن و بخاطر آوردن اينكه بابا اين تلويزيون داشت عين بچه آدم (يا شايدم مثل آينه، شايدم يه چي بين اين دوتا،‌ نمي‌دونم چي مي‌گن معمولاً اينجور موقعها) كار مي‌كرد، به اين نتيجه مي‌رسي كه خب پس يه مشكلي هست! (البته وقتي مغز آدم مثل اين تلويزيون مذكور ميشه اين نتيجه‌گيريم واسه خودش يه داستانيه... حالا...) بعد كه اين نتيجه رو گرفتي، مي‌زني تو كار تحليل و آناليزِ موقعيت و مهندسي معكوس و هزار جادو جنبل ديگه تا مي‌فهمي علت مثلاً از جعبه تقسيم نيست و از آنتنه. بعد مي‌ري رو پشت‌بوم مي‌بيني زير پايه‌ي آنتن پي‌پي كلاغ هست و نتيجه مي‌گيري كه خب پس كار كلاغاس، بعد مي‌بيني كه نقش برجسته‌ي دمپايي بچه همسايه (البته در اين مورد همساده) روي پي‌پيا افتاده و مي‌گي آهان كار خودِ پدرسوخته‌شه. بعد يادت ميفته تو تاكسي يارو مي‌گفت هواشناسي گفته باد مياد يا اينكه ياد بدهيت به صابخونه ميفتي و كلاً يادت ميره كه براي چي اومده بودي رو پشت‌بوم. احتمالاً چندبار اين كارو تكرار مي‌كني تا بالاخره تمركز مي‌گيري و ايندفه بدون توجه به اطراف يراست مي‌ري سراغ آنتن و مي‌بيني كه فلان! حالا اصلاً مگه مهمه چي مي‌بيني؟ نه خب اين مهمه كه مشكلو حل مي‌كني و برمي‌گردي پايين تلويزيونتو روشن مي‌كني. بعد چنتا كانالو كه عوض كردي خاموشش مي‌كني و مي‌ري سراغ اينترنت چون مي‌فهمي كه قبلنم همينكارو مي‌كردي. يعني اينكه كلاً مشكل نديدن تلويزيون نبوده. مشكل خرابي تلويزيون بوده. به هرحال چيزي كه الان مهمه اينه كه اومدي سراغ اينترنت و دوباره كارتو مثل قبل ادامه مي‌دي. انگار نه انگار كه تلويزيوني بوده از اولشم.
من مطمئنم كه هيچي نفهميدين از اينا ولي به قرآن خودم فهميدم.
حالا اگرم يه وقت فهميدين به روم نيارين بگين نفهميديم. من فعلاً برم يه چند روز ديگه برمي‌گردم.
عزت عالي قابلمه
.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر