۱۳۹۷ آبان ۲۹, سه‌شنبه

ريكاوری لاگ


الآن! درست همین الآن متوجه شدم یه بلایی سرم اومده. برای یه مدت که یادم نیست دقیقاً چقدر، توی یجور «سیف مود» بوده‌م. عین کامپیوتری که عملیات اصلی‌شو انجام می‌ده، ولی فقط عملیات اصلیش. گرافیکش نصفه نیمه‌س، سرعتش متوسطه، کلی از دیوایساشو نمی‌شناسه، چراغ هاردش هر چند وقت قرقر روشن‌خاموش می‌شه، اگه دکمه نام‌لاک یا کپس‌لاکشو فشار بدی روشن‌خاموش می‌شن... ولی معلومه یه موقعی ریبوت شده و تو سیف‌مود بالا اومده، یا آوردنش، و از اون موقع همینجور کرسر جلوی کامند پرامپتش داره چشمک می‌زنه منتظر، تا یکی بیاد شروع کنه دستورات ریکاوری و ریستور شدنش رو بهش بده. تو بک‌گراند یه سری فانکشن اصلی دارن عمل می‌کنن ولی خروجی نداره. به اینترنت وصله و بسته‌هایی که بهش می‌رسن رو رسید می‌کنه، گاهی که ارتباط قطع‌ووصل می‌شه، دوباره سلاملیك می‌کنه، شايد اون وسط مسطام آپدیتا رو می‌گیره و اینستال می‌کنه؛ ولی اون «آدمه» پشتش نیست همونی که باید ازش کار بکشه. اپراتورش/کاربرش/صاحابش/هرچی، یه جا غیبش زده یا گم شده، یا یه جایی گیر کرده و نیست. الان اینی که داره اینا رو می‌نویسه کیه پس؟ همون یاروئه‌س؟ یا نه فقط یه گربه‌ای چیزی داره رو کی‌بورد راه می‌ره؟

نه! همه‌ش مزخرفه! خیلی مقایسهٔ چرندی بود. الان که زنگ ساعت موبایل دینگ دینگ کرد و رفتم سر مستراح گربه‌ها و شروع کردم به جوریدن پشگل و کلوخ ادرارشون، بهش فكر كردم كه چرا این آنالوجی (تشبیه؟ مقایسه؟ فارسیم نم کشیده؟ نمی‌دونم) احمقانه اومد تو ذهنم اصلاً؟ کامپیوتر! سیف مود؟! نه، اصلاً خیلی پرته. بیشتر یه چیزی شبیه این یارو دیل کوپر تو فصل سه تویین پیکز؛ شاید بشه گفت: تعطیل؛ عکس‌العمل‌های ناخودآگاه، اون هم فقط در موارد خاص و محدود،... نمي‌دونم یه همچین چیزی.

حالا اینا به کنار، این خاک جدید که گرفتم خیلی خوبه نسبتاً. بو و اینا رو نمی‌گیره ولی خوب کلوخ می‌شه؛ خیلی سفت و همچین نشکن. بخصوص از وقتی که دارم هرشب تمیز می‌کنم، خیلی مهمه که خاکه خیلی مرتب و منظم قابل تمیز کردن باشه. البته قبلنا که دو سه روزی یه بارم خاکو تمیز می‌کردم هم، مشکل زیادی نبود، ولی از وقتی لیلی زایید و پنجتا شدن، دیگه شوخی بردار نیست. فکر کنم آب و هوای رشتم به مثانه‌شون همچین ساخته. انگاری رطوبت هوا رو جذب می‌کنن بعد تبدیلش می‌کنن به ادرار. یه مدتم که یکی دوتاشون اسهال شده بودن، دیگه واویلا. خلاصه الان با شبی یه بار کار مرتب پیش می‌ره.

پروسهٔ تمیز کردن خاک گربه، لااقل برای من، خیلی شبیه کشف آثار باستانی می‌مونه: باید خاک نریده نشاشیده رو بتونی خوب از کلوخ و مدفوع جدا کنی، عین کاوش باستان‌شناسی، اونی که باید بمونه طبیعتاً خاک صحیح و سالمه و الباقی باید بره تو کیسه. فقط مقاصدش فرق می‌کنه. اینجایی که الان هستم خونه خیلی مزخرفیه. خیلی هول‌هولکی شد که مجبور شدم بیام اینجا. قبلش خونه عمه‌م که خودش و خونواده‌ش کانادائن، زندگی می‌کردم. قبل عید خبر داد که می‌خوان خونه رو بفروشن و برای همین اواسط فروردین میان تهران و یه دوماهی هم هستن تا خونه فروش بره و برگردن. و اینکه تو این فاصله دوماهه هم من می‌تونم دنبال خونه جدید بگردم. ولی برنامه‌شون یه مقدار تغییر کرد و به محض رسیدن گفتن که بلند شم. من هم ناچار باید تو یه هفته جای جدید پیدا می‌کردم و حداکثر ده روزه اونجا رو تخلیه می‌کردم. برای همین اینجا رو ندیدْ، و فقط از روی آگهی، و با واسطه یکی از دوستام که رشت زندگی می‌کرد، انتخاب کردم و جنگی اسباب‌کشی کردم. خیلی کوچیکه و خیلی هم تر و تمیز نیست. با پنج‌تا گربه هم دیگه می‌شه قوز بالاقوز.

الان نمی‌دونم اینا رو برای چی دارم تعریف می‌کنم. احتمالاً دارم سعی می‌کنم این وضعیت جدیدو با هر کلکی شده سرپا نگه دارم. می‌دونین اصلاً مجبور نیستین اینا رو بخونین، چون احتمال خوبی وجود داره که هيچكدوم اینا ربطی به یه پروسه ریکاوری نداشته باشه. بجای ریکاوری تو فارسی می‌شه گفت چی؟ بازپروری؟! ولی این لغت منو یاد ترک اعتیاد می‌ندازه. من معتاد نیستم. نیستم؟ نه به مواد مخدر معتاد نیستم. به الکلم همینطور. به سیگار چرا. ولی به هر حال الان ندارم سیگارو ترک می‌کنم. این گفتنِ «ندارم» فلان کارو می‌کنم هم بنظرم خوبه. حداقل تو محاوره خوبه. خیلی بهتر از اینه که بگی من الان مشغول به فلان کار نیستم، نه؟ چند روز پیش با همون دوستم که رشته، صحبت همین مرکب نویسی و مرکب گویی در فارسی بود. مثلاً تو انگلیسی معاصر شما براحتی مجازی از هر اسمی یه فعل بسازی. مثلاً گوگل که یک اسم مطلقاً خاصه میاد تو زبون و به فاصله کوتاهی دیگه کسی نمی‌گه مثلاً «از طریق گوگل آنرا جستجو کنید»، خود گوگل یهو می‌شه فعل و می‌گن «بگوگلش» و نه حتی مثل عامیانه ما «گوگلش کن». بنظرم زبون اینجوری پیراسته‌تره؛ گرچه کسی  تو فارسی این کارو بکنه، می‌گن خودشو چس کرده. آها اینم الان یادم اومد راستی! (البته قبلشم موقع گه‌پاک‌کنی/گه‌پاکیدن بهش داشتم فکر می‌کردم) یادم اومد با اینکه اصولاً آدم بی‌ادبیم (به لحاظ زبونی) ولی این مدت (همونی که نمی‌دونم چقدره) یه اصرار عجیبی در پاستوریزه بودن داشتم. البته نه اینکه بی‌ادبیم منجر به توهین به دیگران بشه، نه! اتفاقاً خیلی رو این قسمت مراقبم. ولی اصولاً اونایی که منو از نزدیک می‌شناسن می‌دونن خلاصه خیلی زبونم استرلیزه نیست. در این مورد یه ترس بخصوصی‌ام دارم. یادمه یه بار عمه‌م بود شاید تعریف می‌کرد، که یکی از دوستای خانوادگی‌شون دچار یه مشکلی می‌شه و می‌برنش بیمارستان، بعد یه مدت، حالا نمی‌دونم به چه علت، می‌ره تو یه جور تنزل سطح هشیاری که حرف می‌زده، ولی حرف زدنش ظاهراً کاملاً خودآگاه نبوده. قبل از این ماجرا هم این آقا آدم بسیار محترم، خوددار و خوش‌زبونی بوده و عالم و آدم از زبونش در امون. ولی در اثر این مشکل یهو لحنش خیلی رک و صریح می‌شه. مثلاً اگه یکی میومده ملاقاتش و بهش می‌گفتن که فلانی اومده، این هم تمام مکنونات قلبیش رو در مورد طرف، تو روش(البته با چشم بسته) به زبون میاورده که مثلاً آره توی فلان‌فلان شده، آدم فلانطوری هستی و فلانموقع فلان غلطو کردی که از این قبیل، و از قضا خیلی هم پرت نمی‌گفته. حالا الان که فکر می‌کنم، مدتیه این قضیه داره برای من تبدیل به یه ترس می‌شه که مثلاً اگه من دهنمو اونطوری که وقتی تنهای تنهام با خودم، یه جایی تو همچین موقعیتی باز کنم، چقدر بد می‌شه. بد می‌شه واقعاً؟ نمی‌شه؟ نمی‌دونم. الآن که فکر می‌کنم می‌بینم به هر حال من همینجوریشم (خوشبختانه یا متاسفانه) معاشر خیلی زیادی ندارم که بخوام نگران باشم. یعنی اغلب این معدود آدمهایی که الان با من به نوعی سرو کار دارن، قبلاً اون مرحله گزینش ناخودآگاه منو گذرونده‌ن. خیلی راضیم از این بابت که هیچ وقت خودمو مقید نکردم که با کسی که ازش خوشم نمیاد معاشرت کنم. ولی متاسفانه کم نبوده مواقعی که دوست داشته‌م باکسی معاشرت کنم ولی نکرده‌م یا نشده.

ولی هیچکدوم اینا نشونه ریکاوری نیست. «بازیابی سلامت»؟ نه اینم چرته. هیچی! به نقاهت‌م فکر کردم ولی نقاهت الزاماً مال بعد از بیماریه. نیست؟ ریکاوری یه شمول خوبی داره بنظرم که شما از بازگشت سیستم عامل کامپیوتر بگیر تا نجات جون آدمیزاد تا دوختن کفش پاره رو می‌شه باهاش توضیح بدی. بازگشت؟ خوبه بازگشت ام. بهتر از اونای دیگه‌س ولی بازم یه جور لحن ماورایی می‌ده به موضوع. ریکاوری خیلی زمینیه. ببینین رودبایستی نکنین جون من خوابتون میاد یا کار و گرفتاری دارین برین به زندگیی‌تون برسین. من اینجا تا نمی‌دونم کی ممکنه حرف بزنم. اولین چیزی که یادم میاد اینه که از یه جایی به بعد از آدمهای دور و برم ترسیدم، نه از حکومت یا متعصبین یا امثال اینها، بلکه بیشتر از همه از فامیل و آشنا و اینکه اینا هم پاشون به شبکه‌های اجتماعی باز شده و منبعد اون باید خودمو کنترل کنم مبادا یه حرفی که می‌زنم، یه جایی بهشون بربخوره یا دل فلانی بشکنه یا پسرم فکر کنه باباش قاطی کرده. به هر حال یه قسمت مهم حضور در هر شبکه اجتماعی، مخصوصاً اگر آدم مجرد باشه، ولو غیر مستقیم، جفت‌یابیه. من این کارو هم جلوی فامیل و خونواده نمی‌تونم انجام بدم. چرا؟ شاید چون از بچگی به عنوان یک پسر خیلی «آقا» و محجوب شناخته شده بودم. از طرفی از اینکه بدون هویت واقعی خودم معرفی بشم هم بیزارم. پس به تدریج شروع کردم به یک حصاری دور خودم کشیدن. یه سری حرفا رو نزدم، یه سری کارا رو نکردم و نتیجه شد یه آدمی که فقط در حوزه منطق و نگارش و سیاست و اجتماع نظرات محدودی می‌ده و مثلاً گاهی هم خیلی کنترل شده اظهارات شخصی‌ای می‌کنه که به واسطه همون کنترل و محدودیت خودساخته، ته تهش یه افاضات شق و رق و یخی در میاد که بی‌مزه و مصنوعیه. یه جور اطو کشیدگی کلامی که عملاً بودنش با نبودنش فرق نداره. به «اتو» هم به جای «اطو» فکر کردم البته، همیشه فکر می‌کنم. کلاً این کلماتی که از نسل قبلِ خودم تا دوران مدرسه‌م با ط نوشته می‌شد رو به همون شکل ترجیح می‌دم: اطاق، طاق، اطو، و از این قبیل. البته این شامل «طهران» نمی‌شه. تهران خیلی وقته با «ت» نوشته می‌شه. ولی این ط تو اون کلمات یه نوستالژیای اصیلی داره. برای مثال اصولاً انگشت آدم نمی‌چرخه تایپ کنه «یه اتاق تو دروازه شمرون اجاره کردم» اتاق؟ تو دروازه شمرون؟ دروازه شمرون فقط اطاق داره نه اتاق. حتی یوسف‌آباد و تجریشم اطاق داره. اتاق مال جردن و سعادت آباد یا شهرک نفت و چیتگر و ایناس. یا فکر کنین آدم بنویسه «طاقتم تاق شد»! جمله‌هه، یه چیزیه شبیه همین جنس بنجلای چند ملیتی بی هویت و بی‌صاحاب. تابلو، که نویسنده نه تنها طاقتش تاق/طاق نشده بلکه فقط خواسته یه جمله وسط نوشته‌ش بذاره ریتم نثرشو نگه داره. هیچ صداقتی توش نیست. فقط طبق یه قاعده‌ای که مثلاً تو این کلاسای «کارگاه نویسندگی فلان» بهش گفتن، داره از رو فرمول می‌نویسه.

هر سری باید سر این کلاسای نویسندگی با یکی دو نفر دست به یخه بشم. نه واقعی حالا، ولی تو کله‌م. آخه قربون شکلتون بذارید فرهنگ و هنر دیگه قلابی‌تر و تخمی‌تر از اینی که هست نشه. نویسندگی هم شده عین برنج و مرغ و سیب و هندونه. اومدن هی بهشون ور رفتن و ژنشو فلان کردن و هورمونشو بیسار، که تولید انبوهش کنن، حالا راه افتادن ارگانیک ارگانیک می‌کنن. خب کره‌خرا، نمی‌ریدید توش، همچنان همه‌چی ارگانیک بود. لابد پس‌فردام می‌رسن به نویسنده ارگانیک، شاعر ارگانیک، نقاش و نویسنده و فیلمساز ارگانیک. دِ بابا جان، تازه هنرمند که مثل سیب و مرغ و پیاز به تعداد نفوس نباید تکثیر بشه. هنر خودش قابلیت تکثیر داره، نداشته باشه هم با مصرف کردنش ازش کم نمی‌شه همه می‌تونن در نهایت از همون معدود اثر سالم، مستفیض بشن اگه بخوان؛ اونم واقعی نه همینجوری بعنوان پر کردن اوقات بلاتکلیفی. اصلاً ارزش ذات هنر تو ارگانیک بودنشه. معنی هنرو عوض کرده‌ن بعد می‌گن استیتمنت بدید که هنرتون قابل فهم بشه چون دست زیاده و جماعت کم حوصله. انگار اونموقع که ونگوگ که تک و توک بود و تولید هنر می‌کرد، کرور کرور خلایق به استقبال کارش می‌رفتن. هنری که از سر شکم‌سیری و دوپینگ کلاس کوفت و کارگاه زهرمار بیاد که دیگه هنر نیست. فوق فوقش بقول ناصرالدین شاهِ فیلم کمال‌الملک «صنعت مستظرفه»س. بعد قسمت جالبش اینه که کلی از این شازده‌ها دارن در راستای مبارزه با «سرمایه‌داری» و «امپریالیسم»، از خودشون هنر در می‌کنن. اصلاً خود این سیستم تولید انبوه هنرمند و هنرورز و هنرپیشه به واسطه کلاس فلان خلاق و بهمان جادویی از برکات نظام سرمایه‌داریه. دست کم كاسبی هنری می‌کنید ادای مبارزه در نیارید بالاغیرتاً. بذارید مبارزه همونجوری ارگانیک بمونه.

بگذریم، یه چایی تکنفره دبش اعلی دم کرده‌م و ریخته‌م که خنک شه با این کیکه که از بقالی دیشب گرفته‌م بزنم، روحم تازه بشه.

الآنه که چاییه رو خوردم و این چیزاییو که  این بالا نوشته رو می‌خونم، فکر می‌کنم آخه به تو چه که کی چیکار می‌کنه و برای چی؟! مثلاً اینا رو که بگی دیگه اتفاق نمی‌افته؟ دیگه همه هم‌قسم می‌شن که منبعد خیلی راجع به منشاء و عاقبت کارهاشون فکر کنن؟ یا همه توبه می‌کنن و از آرتیست و مبارز پاکتی بودن انصراف می‌دن و طریقه ونگوگ و گاندی پیشه می‌کنن؟ هان؟ ولی نه، پاکشون نمی‌کنم. فقط از خاك نريده-نشاشيده جداشون مي‌كنم، مي‌ريزمشون تو كيسه اشیاء باستانی. يا اصن نه می‌ذارمشون به حساب قسمتی از پروسه ریکاوری -هان «احیاء» چطوره؟! بدک نیست نه؟ می‌ذارمشون به حساب بخشی از پروسه احیاء! خيلي هم شيك! الان  یادم افتاد دارم بساطمو جمع می‌کنم برم یه خونه بهتر. همین دوروبره البته اونم. ولی دیده‌مش: شیروونی داره، نورگیره، جادارتره، اجاره‌شم خيلي فرق نداره؛ در کل خیلی بهتره. گربه‌هام می‌تونن برن رو پشت بومش که دیگه تو حلق هم نباشیم دائم. البته احتمالاً بعد از مدتی گربه‌ها می‌رن تو خونه همسایه‌ها سرک می‌کشن و اونام صداشون درمیاد و من مجبور می‌شم دوباره باهاشون همزیستی موقتاً-دائمی کنم. ولی خب، بنظرم همچنان بهتره.


۱ نظر: