۱۳۹۲ آذر ۲۶, سه‌شنبه

دوست خيالي

مي‌گويد دل شكسته‌ام را چه كنم؟ مي‌گويم بگذار كنار كاسه بشقاب‌هاي شكسته زير سينك. يك روز اگر حالش را داشتيم برويم چسب قطره‌اي بخريم آن را هم مي‌چسبانم. مي‌گويد بي دل مي‌شوم. مي‌گويم بشو، چه‌كار كنم؟ مي‌گويد تو هم؟! چيزي نمي‌گويم.
كنجي كز مي‌كند و مي‌خوابد. رويش را مي‌كشم. و نگاهش مي‌كنم. چقدر كودك است و چقدر نمي‌خواهم نباشد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر