۱۳۹۲ اردیبهشت ۸, یکشنبه

سينك

خاطره نويسي/ روزنگاري، چيز مفيدي است مخصوصاً كه قرار نباشد كسي آنرا بخواند، يعني مطمئن باشي كه هيچ‌كس جز خودت آنرا نمي‌خواند و دستش به آن نمي‌رسد. نه تنها بعدها كلي به كارت مي‌آيد، بلكه همان موقع نوشتن مي‌فهمي چقدر اينكه آدم با خودش حرف بزند (حتي بلند بلند) تا اينكه براي خودش بنويسد، توفير مي‌كند. شايد يك جور شبيه اين باشد كه بخواهي از خودت يك فيلم پورن بسازي ولو اينكه نخواهي هيچ جا هم نمايشش دهي. نوعي وحشت از ثبت عرياني‌ات توي آن است كه شايد اگر منحصر به تن مي‌بود، راحت‌تر بود.
طوري است كه بايد رودربايستي‌ها را با خودت بگذاري كنار و ناچاري گول‌زنك‌هايي كه صبح تا غروب مسير زندگي هر روزه‌ات را تعيين مي‌كنند دور بريزي. مي‌فهمي اين گول‌زنك‌ها تنها براي اين هستند كه از پذيرفتن يا باور كردن بعضي واقعيت‌هاي نه چندان مطلوب در مورد خودت يا در مورد آنچه برايت اتفاق افتاده يا مي‌افتد طفره بروي و خودت را به ندانستن يا فراموشي بزني كه انگار نه انگار جايي از كارت (حالا هر كاري كه باشد) ممكن است دارد مي‌لنگد و تو فقط هي داري چشمهايت را به رويش مي‌بندي.

مي‌فهمي اگر يك كس ديگر بودي واقعاً راجع به خودت چطور قضاوت مي‌كردي. مثل اينكه خودت در هيبت سوم‌شخص توي خواب ببيني؛ گاهي جذابيتش به ترسناكي آن مي‌چربد. مخصوصاً وقتي هرچه بيشتر به اعماق خودت بروي و آنچه كه واقعاً هستي و در همۀ زواياي پنهان ذهنت مي‌گذرد را بياوري بيرون و با انگشتهاي خودت بريزي جلوي چشمهايت؛ از احساسات واقعي‌ات، از اداهايي كه جلوي ديگران درمي‌آوري تا مقبول‌تر جلوه كني، از حرفهاي قلنبه سلمبه‌اي كه اينجا و آنجا براي رد گم كني يا مخ‌زني به زبان مي‌آوري، از دروغهاي هر چقدر كوچك (يا بزرگ) كه براي پوشاندن بخشي از واقعيتهاي ناسازگارت با محيط يا براي محافظت از خودت يا ديگري مي‌گويي و بعدها آنقدر تكرارشان مي‌كني كه خودت هم باورت مي‌شود، از نقشه‌هايي كه براي رسيدن به چيزي داري، از جزئيات دقيق اين نقشه‌ها در ناخودآگاهت كه اگر فلان اتفاق غيرمنتظره سر راهت روي بدهد، چطور به هر قيمتي ممكن است همه كس و همه چيز را فداي رسيدن به هدفت كني، هدفي كه هرگز شايد به صحت و درستي‌اش هم مطمئن نباشي و نشوي
اين ترسناك است ولي نمي‌دانم چرا فكر مي‌كنم لازم است.

شروع كرده‌ام به نوشتن روزنگاري براي خودم، لابلايش گاهي خاطره‌هايم هم نوشته مي‌شوند و مي‌بينم چقدر آدميزاد موجود زباله‌جمع‌كني است، يك چيزي است مثل سيم ظرفشويي كه هر چه را كه با آن بشويي آنقدر خلل و فرج و پيچ و خم و لا-لو دارد كه حتماً هميشه مقداري از آنچه را كه شسته لابلاي خودش نگه مي‌دارد، و تو به اين راحتي‌ها نمي‌تواني آن را دوباره به تميزي و نظيفي روز اول برگرداني و هر چقدر هم كه بيشتر مي‌گذرد و با چيز‌هاي بيشتري اصطكاك پيدا مي‌كند، اين جرم و چرك بيشتر و عميق‌تر همه جاي وجودش را مي‌گيرد و نازدودني‌تر مي‌شود. دست آخر بنظرم وقتي اينها را ببيني با مردن هم راحت‌تر كنار مي‌آيي. فكر كن يك سيم كثافت ظرفشويي آغشته به انواع پس‌مانده‌هاي فاسدشدني قرار باشد تا ابد بماند و هميشه از آن استفاده شود، چقدر مي‌تواند نفرت‌انگيز باشد.
ولي شايد اينطور نوشتن نوعي بيرون كشيدن اين پس‌مانده‌ها با چيزي مثل سنجاق ته‌گرد يا خلال باشد از ميان تو در توي پيچ‌واپيچ يك سيم ظرفشويي خيلي بزرگ؛ شايد هيچوقت به نتيجۀ چشمگيري نرسد ولي هر چه باشد از اينكه همينطور در گنديدگي دائمي آن تا لحظۀ مرگ غوطه‌ور باشي بهتر است، اگر چه ممكن است ترسناك و حتي دردناك هم باشد.

۲ نظر:

  1. یه خاصیت باحال داره پست هایتو، اون هم اینه که وقتی میام اینجا می خوانمشون صدای تو ، بادرجه ای از اکو شروع به پخش شدن میشه.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. هاها چه باحال! بايد ببينم چه استفاده‌اي ازش مي‌شه كرد. شايد ايندفه يه آهنگ نوشتم
      D:

      حذف