۱۳۹۱ دی ۲۰, چهارشنبه

گاهي آدم‌ها هر چه از هم دورترند به هم نزديكترند

و تو باز از من سيراب مي‌شوي
و تو باز از من اشباع مي‌شوي
و دو روز كافي‌ست براي سيراب شدن
چهل و هشت ساعت براي بي‌حوصله‌گي
 دوهزار و هشتصد و هشتاد دقيقه براي دلزدگي
و چه تاسف‌بار است كه انقدر زود خسته‌ات مي‌كنم
مي‌دانم كه دو هفته گذشت و ديگر تو هيچ دليلي براي جستجو كردن و پيدا كردنم در اينجا يا آنجا نداري.
شايد دوهفته يا بيشتر هم بگذرد و تو آنقدر بيزار شوي كه همه را يادت برود حتي نشاني اين مخروبه را.
اين يك شكايت نيست؛ به هيچ وجه!
اين حرفي است با يك مخاطب فرضي، با كسي كه شايد اگر بنا بود فرضي نباشد، بهتر مي‌بود از همان دورتر ها مرا نگاه مي‌كرد.
الان تو -تويي كه نسخه‌ي فرضيِ دوردستت همچنان تشنه مي‌بود- كه در فاصله‌ دو قدمي من نشسته‌اي، دوازده روز است، شايد هم بيشتر، كه سرت را به سختي به طرف من برمي‌گرداني و به سختي لبخند سردي را از سر ناچاري روانه‌ي چشمهايم مي‌كني؛ چشمهايي كه همچنان منتظرند و سبكي ذهن مشغولت را انتظار مي‌كشند؛ بيهوده.
الان تو در فاصله‌ي دو قدمي من نشسته‌اي و شايد خيال مي‌كني عجب گرفتاري‌اي براي خودت درست كرده‌اي. به راحتي مي‌توانم از دزديدن نگاهت و سكوت شبانه‌روزي‌ات بدانم كه مستاصلي از حضور موجودي كه آنقدر كه فكرش را مي‌كردي لازمش نداري، يا بيشتر از آنچه لازمش داشته‌اي حضور دارد.
و من هيچ اعتراضي ندارم. باور كن. اينها را براي خودم دارم مي‌نويسم. شايد مي‌خواهم جايي مكتوبشان كرده باشم كه تصور نكنم مدتي را در عالم وهم زندگي كرده‌ام.
مي‌داني كه با اين رفتار غريبه نيستم و از تكرار آن دچار اضمحلال شخصيت نمي‌شوم. كم كم ياد گرفته‌ام كه آدمها همينطورند و نبايد توقع ديگري از آنها داشت، هركس كه باشند و هرچقدر نزديك.
باور كن اينها شكايت نيست، چون اصلاً فرضم اين نيست كه تو ممكن است فرصتي داشته باشي/ برايت اهميتي داشته باشد كه اينها را وقتي بخواني. اينها يادآوري‌اي است به خودم؛ يادآوري اينكه واقعيت دارم، حضور دارم و به موجودي نامرئي، نامحسوس يا عاري از حقيقت تغيير نكرده‌ام.
اين را هم فهميده‌ام كه آدمها الزاماً آنطور كه نشان مي‌دهند به واقعيتي كه از تو نسبت به خودشان براي تو ترسيم مي‌كنند، باور ندارند و اگر بخواهي اين عدم تطابق ترسيم و باور را به عرصه‌ي گفتگو با آنها بكشاني، به راحتي احمق جلوه مي‌كني؛ يك احمق نق‌نقوي متوقع و خودخواه! در حاليكه موضوع اصلاً اين نيست و تو صرفاً داري يك ناسازگاري منطقي را نقد مي‌كني كه اتفاقاً موضوع اين ناسازگاري خود تو هستي. ولي هرچقدر هم توضيح دهي بي‌فايده است و به ازاي هر كلمه توضيح بيشتر يك برچسب تازه به برچسب‌هاي خورده‌ات اضافه مي‌شود. پس سكوت همچنان بهترين انتخاب خواهد بود.
دنياي مزخرفي است مي‌دانم و همه در مزخرفتر شدنش نقش خودشان را بازي مي‌كنند.
...
ديگر چرندياتم را همينجا درز مي‌گيرم و مي‌گذارم سپري شدن زمان نقش خودش را بازي كند.
شايد روزي اينها را دوباره بخوانم و خيالم راحت شود از اينكه با همه‌ي مزخرف بودنش گوشه‌اي از زندگي‌ام را آنطور كه تصور مي‌كردم بايد و درست است، دنبال كردم.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر