۱۳۹۱ خرداد ۲, سه‌شنبه

بس

قضاوت مي‌شوي
به سادگي
و بي آنكه بداني
كه قضاوت شده‌اي
و محكوم مي‌شوي
به سادگي
... 
و
 در آخر
بي آنكه حكم را ديده باشي
اجراي حكم است
كه خواهي ديدش
و دركش خواهي كرد
با چشمان گرد
و دهان باز
 ...


و بارها و بارها قضاوت مي‌شوي
و باز
اميدواري
كه اين بار
لااقل
احضار شوي،
و باز
در انتها
اين حكم است
كه ناگهان اجرا مي‌شود
و تو ناگهان
به يكباره
با چشمان گشاد
و دهان باز
تمام آنچه كه بر تو
-درغياب تو-
گذشته است را
بي هيچ فرجه‌ي فرجام‌خواهي
درك خواهي كرد
و اطمينان قاضي را
كه مي‌گويد
اين شايسته‌ي توست.
 ...
من روسفيدم. همين مرا بس.
چه نياز است گدايي مغفرتِ گناه ناكرده از بدخيالان؟
در پيشگاه خود روسفيدم و صادق، همين مرا بس.
چه نياز است اثبات راستي به بدگمانان؟
من در پيشگاه دادگاهي بس سهمگين‌تر و سختگير‌تر در انتهاي هزارتوي درون روسفيدم.
بگذار قاضي حكمش را كند، و مستانه بريدن سر عشق را هلهله زند؛

من ِ روسفيد، خودم را بس!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر