۱۳۸۷ بهمن ۱۰, پنجشنبه

به نام سكوت


فكر مي‌كنم خيلي از حرفايي كه تابحال گفتني بوده رو گفتم. دوس داشتم مي‌شد بعضي از چيزايي رو كه گفتم تكرار كنم، ولي خب با تكرار ميونه‌اي ندارم. اگه دوس داشتين خودتون اينكار رو بكنين. به هر حال يه مدتي مي‌خوام بزنم بغل و وايسم عبور بقيه رو تماشا كنم. شايدم مي‌خوام يجور ديگه حركت كنم يا دلم مي‌خواد يه كم فكر كنم و بعد دوباره را بيفتم. البته يه مقدار كاراي عقب افتاده هم دارم كه بايد يه سر و ساموني بهشون بدم. به هر حال فعلاً تا مدتي پست جديد نمي‌فرستم بالا. احتمالاً خيلي طولي نمي‌كشه البته. به هر حال هستم همين دور و برا در خدمتتون و قرار نيست كركره رو بدم پايين در كل. (راستش يجوريه كه وقتي حس مي‌كنم يه چيزي حكم اجبار رو پيدا كرده برام ، ناخودآگاه فراريم مي‌ده. فك كنم اينجوري حالا مي‌خوام اول اون اجباره رو از رو خودم بردارم.)
در ضمن، قبلنا يه چندتا جمله همينطوري اومده بود تو سرم كه الان فقط مي‌خوام باهاشون اين پست رو ببندم...
«هرگز» و «هميشه»، كلماتي اغواگر، ناكارآمد و همرديف «هيچ»اند و «همه»..... در همان حال كه هيچ آغازي نبوده و هيچ نهايتي هم نيست و از اين همه هيچ چيز تكراري نيست، همه در حالي در انتظار نو شدن بازي‌اند كه مي‌دانند، هيچ جايگاهي ابدي نيست. انگار كه همه‌ي سِرّ پوچ نبودن زندگي از سَر پُر از هيچ بودن آن باشد. و چه موهبتي است سكوت گاهي در اين هنگامه‌ي پر از همه و هيچ.
پس به نام سكوت.
پ.ن.
1- يك روز، آقاي نويسنده رو ديدم كه داشت تو جمهوري نزديك تقاطع حافظ قدم مي‌زد. بغلش كردم و بوسيدمش و گفتم هر دومون مي‌دونيم كه همه رو سر كار گذاشتي كلك، ولي قشنگ بود خداييش.
چشماش پر اشك شد و رفت. دلشو شكونده بودم. ولي فكر كنم كار درستي كرده بودم. حداقل از اين به بعد زندگي مي‌كرد.
2- چيه؟ كار ضايعي كردم؟
3- چه مي‌دونم، حالا هرچي ...
.

۲ نظر:

  1. حالا من که از این به بعد می خوام اینجا برات کامنت بذارم!
    امیدوارم زیاد طول نکشه ننوشتنت!

    "و چه موهبتي است سكوت گاهي در اين هنگامه‌ي پر از همه و هيچ"
    این خیلی چسبید
    یادم باشه به کسانی که از سکوتم گله می کنن بگم اینو

    من نفهمیدم چرا حالِ آقای نویسنده رو گرفتی؟!گناه داشت
    خوب باشی

    پاسخحذف