يك روز پنج شنبه بعدازظهر
خبرنگار- خودتونو معرفي كنين
پينوكيو- مَــن، پينوكيو چوبي هستــَـم، فرزند ژپتو
خبرنگار- چرا شما رو اينجا آوردن؟
پينوكيو- راستياتش، گفتن ما هر كار ميكنيم تو آدم نميشي، بعدشم آوردنمون اينجا.
خبرنگار- قبلنم سابقه داشته كه بيارنتون اينجا؟
پينوكيو- بَـله ...
خبرنگار- خوب چي شده كه در اومدين؟
پينوكيو- والا تعهد داديم كه زود آدم شيم بعدشم آقامون ابزار وثيقه گذاشت، فرجام و اينا و تعليقي گرفتيم اومديم بيرون.
خبرنگار- خوب، ... حالا چرا آدم نميشين؟
پينوكيو- والا، خانومي كه شما باشين، من اصلاً و اصالتاً خانوادهدارم. يعني اينجوريام كه ميگن نيست. يجورايي واسه خودمون آدمي هستيم بهرحال، منتهي اينجاييا چوب و اينا رو جور ديگه نيگا ميكنن.
خبرنگار- خوب يعني تصميم ندارين تغيير بكنين و آدم بشين.
پينوكيو- والا خب تصميييم .... كه دارم... يعني داشتم، يه فرشته خانوم ناميَم چند جلسه اومد و يه چيزايي گفت و يه قولايي داد منتهي نتيجه نگرفتيم... فك كنم ديد اينجوري فقط براش اسمبدنومي و بيآبروييه، ما رو فرستاد تو باقاليا.
خبرنگار- خب حالا شما الان با توجه به اينكه سابقهدارين فكر نميكنين وضعتون مشكل ميشه؟
پينوكيو- خب ميشه كه بشه، ميخواين چيكار كنم؟ كورهم هيزم ميخواد بالاخره؛ مگه نه؟
خبرنگار- آخه حيف نيست شما رو با اين استخونبندي و شخصيت دوستداشتني بندازن تو كوره؟ من شنيدم كه خيلي از بچهها شما رو دوست دارن.
پينوكيو- هه.. خانوم، مث كه شمام بدت نمياد يه مدت مربيگري كنيا؟ ...
خبرنگار- منو ببخشين. خيلي ممنون از اينكه وقتتونو در اختيار برنامهي عبرت چوبين گذاشتين.
*****
5 دقيقه بعد
اِ! فرشته خانوم، شما كجا اينجا كجا؟
فرشتهي مهربون- حرف نزن كه هرچي ميكشم از دست تو ميكشم.
پينوكيو- يعني چي خوب؟ مگه من چيكاره بودم از اولش؟ خودت يهو سروكلهت پيدا شد گفتي من ميخوام آدمت كنم. بعدشم ...
فرشتهي مهربون- آره تو هم كه چقدر بدت اومد! بگو ببينم اين زنيكه كي بود باهات حرف ميزد؟
پينوكيو- بابا هيچكي به حرضت عباس. ميگفت خبرنگاره، من چيكار كنم خب؟
فرشتهي مهربون- خبه خبه! حالا نميخواد تو اين هير و ويري جواب برگردوني. پاشو تا يارو نيومده اين ماسكو بزن، اين لباسا رم بپوش فعلاً از اينجا ببرمت بيرون، تا ببينم بعدش چيكارت كنم.
پينوكيو- من نميدونم والا. اينهمه وقت كجا بودي؟ ميدوني چه دهني ازم سرويس شده تا الان؟ پسفردا دوباره ...
فرشتهي مهربون- خوب به جهنم. بذار بسوزوننت. منو بگو كه واسه كي پاشدم اين همه راهو اومدم. بي لياقت. اوهو اوهو اوهو
پينوكيو- نچ! بابا من منظوري نداشتم بخدا. قربونت برم گريه نكن.
فرشتهي مهربون- ولم كن!
پينوكيو- اي بابا. خب اصلاً هرچي تو بگي. ميخواي حالا چيكار كنم؟
فرشتهي مهربون- اصلاً از همون بچگيت الاغ بودي، من نميدونم چرا بهت ميگن چوبي.
پينوكيو- خب باشه من الاغ. حالا تو رو خدا بس كن، بخدا من طاقت كوره، رو دارم طاقت ديدن اشك تو رو ندارم.
فرشتهي مهربون- آره اروا عمهت. ديدمت.
پينوكيو- چيچي رو ديدي؟ عجب گيري افتاديما.
فرشتهي مهربون- خبه خبه. حالا خودتو جم كن. زودباش. دير شد الان ميان.
********
5 سال بعد
فرشتهي مهربون- پينپين جان صب شده از خواب پاشو.
پينوكيو- هاااان ... خُـُـُـُـب، يه ذره ديگه صب كن
فرشتهي مهربون- پاشو عزيزم بايد درساي جديدتو بهت بدم
پينوكيو- درس؟ من درس نميخوام
فرشتهي مهربون- ؟؟؟!! ييخشيد؟ نميفهمم!
پينوكيو- يعني درس كيلو چنده بابا؟
فرشتهي مهربون- خيلي عذر ميخوام يعني متوجه نميشم!
پينوكيو- يعني بجاي درس و مرس و اين ...شعرا، يه كلوم بگو ببينم من كي آدم ميشم؟
فرشتهي مهربون- والا با اين وضعي كه تو پيش ميري، خيلي دير، شايدم هيچ وقت!
پينوكيو- ايول!! جون!
فرشتهي مهربون- !!؟؟!؟؟!!!
پينوكيو- :)
فرشتهي مهربون- پينپين جان! ... حالت خوبه پسر؟
پينوكيو- خيلي خوبم! ننه جان! خيلي!
فرشتهي مهربون- ؟*#@!؟
پينوكيو- :)
فرشتهي مهربون- اِممم ... اِ ... ببينم، چرا همچيني؟ يني خب حالا چرا خوبي؟ نه يعني منظورم اينه كه .. يعني ميدوني؟ ...
پينوكيو- آره يني فك كنم ميدونم! ... يني الانم ميتوني ديگه بري. هررري! يَني مرخصي. برو بگو نميخواد آدم شه.
فرشتهي مهربون- ولي پينوكيو جان اين خوب نيست كه تو نخواي آدم شي! همه ميخوان آدم شن خب آخه.
پينوكيو- ببين فيفي جون من ديگه نميذارم تو هر روز واسه آدم شدن ك.نم بذاري. عرض كردم كه، مرخصي.
فرشتهي ديگر نه چندان مهربون- خاك تو اون سرت، كثافتِ بدبخت.
******
5 ماه بعد
پينوكيو بدون هيچ مقدمهاي خودبخود آدم شد و به عنوان يك تاجر موفق، مشهور شد.
همزمان فرشتهي مهربون هم با چند درجه ترفيع بخاطر موفقيتش در آدم كردن پينوكيو، به سر فرشتهگي ملائك منصوب شد.
نتيجهگيريهاي اخلاقي، فلسفي و غيره با خودتون بيزحمت.
كلي كار دارم بايد برم.
.